شماره 10 - شاهنامه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شاهنامه - نسخه متنی

ابوالقاسم فردوسی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شماره 10





  • گزين كرد زان روميان مرد چـند
    يكي نامه بنوشت پس شـهريار
    كـه نه نامور ز استواران خويش
    خردمـند و بادانش و شرم و راي
    فرسـتادم اينـك بـه نزديك تو
    تو اين چيزها را بديشان نـماي
    چو من نامه يابـم ز پيران خويش
    كه بگذشت بر چشم ما چار چيز
    نويسـم يكي نامـه دلپسـند
    خردمـند نـه مرد رومي برفت
    چو سالار هـند آن سران را بديد
    چنانـچون ببايست بنواختشان
    دگر روز چون آسمان گشـت زرد
    بياراسـت آن دخـتر شاه را
    بـه خانـه درون تخت زرين نهاد
    نشست از بر تخت خورشيد چهر
    برفـتـند بيدار نـه مرد پير
    فرستادشان شاه سوي عروس
    بديدند پيران رخ دخـت شاه
    فرو ماندند اندرو خيره خير
    خردمـند نـه پير مانده به جاي
    نـه جاي گذر ديد ازيشان يكي
    چو فرزانـگان ديرتر ماندند
    چـنين گفـت با روميان شهريار
    همو آدمي بودكان چهره داشت
    بدو گفت رومي كه اي شـهريار
    كـنون هر يكي از يك اندام ماه
    نشستـند پس فيلسوفان بهم
    نوشـتـند هر موبدي ز آنك ديد
    ز نزديك ايشان سواري برفـت
    چو شاه جهان نامه هاشان بخواند
    بـه نامـه هر اندام را زو يكي
    بديشان جهاندار پاسخ نوشـت
    كـنون بازگرديد با چار چيز
    چو منشور و عهد من او را دهيد نيازارد او را كسي زين سپـس
    نيازارد او را كسي زين سپـس



  • خردمـند و بادانـش و بي گزند
    پر از پوزش و رنگ و بوي و نـگار
    ازين پرهـنر نامداران خويش
    جهانـجوي و پردانش و رهنماي
    نـه پيچـند با راي باريك تو
    هـمانا بـباشد هم انجا به جاي
    جـهانديده و رازداران خويش
    كه كس را به گيتي نبودست نيز
    كه كيدست تا باشد او شاه هند
    ز پيش سكندر سوي كيد تفـت
    فراوان بپرسيد و پاسخ شـنيد
    يكي جاي شايسته بنشاختشان
    برآهيخـت خورشيد تيغ نـبرد
    نـبايد خود آراسـتـن ماه را
    بـه گرد اندر آرايش چين نـهاد
    ز ناهيد تابـنده تر بر سـپـهر
    زبان چرب و گوينده و يادگير
    بر آواز اسـكـندر فيلـقوس
    درفـشان ازو ياره و تخت و گاه
    ز ديدار او سسـت شد پاي پير
    زبانـها پر از آفرين خداي
    نـه زو چشم برداشتـند اندكي
    كـس آمد بر شاهشان خواندند
    كـه چـندين چرا بودتان روزگار
    به خوبي ز هر اختري بهره داشت
    در ايوان چنو كس نـبيند نـگار
    فرسـتيم يك نامـه نزديك شاه
    گرفـتـند قرطاس و قير و قلم
    كـه قرطاس ز انقاس شد ناپديد
    بـه نزد سكندر به ميلاد تفـت
    ز گفتارشان در شگفتي بـماند
    صـفـت كرده بودند ليك اندكي
    كـه بخ بخ كه ديدم خرم بهشت
    برين بر فزوني مـجوييد نيز
    شـما با فغستان بنه برنـهيد ازو در جهان يافتـم داد و بـس
    ازو در جهان يافتـم داد و بـس


/ 675