شماره 19 - شاهنامه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شاهنامه - نسخه متنی

ابوالقاسم فردوسی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شماره 19





  • چو لشكر شد از خواستـه بي نياز
    بـه شبـگير برخاست آواي كوس
    ز بـس نيزه و پرنياني درفـش
    سـكـندر بيامد بـه سوي حرم
    ابا نالـه بوق و با كوس تـفـت
    كـه خان حرم را برآورده بود
    خداوند خواندش بيت الـحرام
    ز پاكي ورا خانـه خويش خواند
    خداي جـهان را نـباشد نياز
    پرستـشـگـهي بود تا بود جاي
    پـس آمد سكـندر سوي قادسي
    چو آگاهي آمد بـه نـصر قـتيب
    پذيره شدش با نـبرده سران
    سواري بيامد هـم اندر زمان
    كـه اين نامداري كـه آمد ز راه
    نـبيره سـماعيل نيك اخترست
    چو پيش آمدش نصر بنواخـتـش
    بدو شاد شد نصر و گوهر بگـفـت
    سكـندر چـنين داد پاسخ بدوي
    بدين دوده اكنون كدامسـت مـه
    بدو گفـت نصر اي جـهاندار شاه
    سماعيل چون زين جهان درگذشت
    ابا لشـكر گشـن شمـشيرزن
    بـسي مردم بيگنه كشتـه شد
    نيامد جـهان آفرين را پـسـند
    خزاعـه بيامد چو او گشـت خاك
    حرم تا يمن پاك بر دست اوسـت
    سر از راه پيچيده و داد نـه
    جـهاني گرفتـه به مشت اندرون
    سـكـندر ز نصر اين سخنها شنيد
    بـه تـن كودكان را نماندش روان
    ز بيداد بـسـتد حـجاز و يمـن
    نژاد سـماعيل را بركـشيد
    پياده درآمد بـه بيت الـحرام بـهر پي كه برداشـت قيصر ز راه
    بـهر پي كه برداشـت قيصر ز راه



  • برو ناگذشـتـه زماني دراز
    هوا شد به كردار چـشـم خروس
    سـتاره شده سرخ و زرد و بنفش
    گروهي ازو شاد و بـهري دژم
    بـه خان براهيم آزر برفـت
    بدو اندرون رنـجـها برده بود
    بدو شد هـمـه راه يزدان تـمام
    نيايش بران كو ترا پيش خواند
    نـه جاي خور و كام و آرام و ناز
    بدو اندرون ياد كرد خداي
    جـهانـگير تا جـهرم پارسي
    كزو بود مر مـكـه را فر و زيب
    دلاور سواران نيزه وران
    ز مـكـه بـه نزد سكـندر دمان
    نـجويد هـمي تاج و گنج و سپاه
    كـه پور براهيم پيغـمـبرسـت
    يكي مايه ور جايگـه ساخـتـش
    هـمـه رازها برگـشاد از نهفت
    كـه اي پاك دل مهتر راسـت گوي
    جز از تو پـسـنديده و روزبـه
    خزاعسـت مـهـتر بدين جايگاه
    جهانـگير قحـطان بيامد ز دشت
    بـه بيداد بگرفـت شـهر يمـن
    بدين دودمان روز برگشـتـه شد
    برو تيره شد راي چرخ بـلـند
    بر رنـج و بيداد بدرود پاك
    به درياي مصر اندرون شست اوست
    ز يزدان يكي را بـه دل ياد نـه
    نژاد سـماعيل ازو پر ز خون
    ز تخـم خزاعه هرانكس كـه ديد
    نـماندند زان تخمه كس در جهان
    بـه راي و به مردان شمـشيرزن
    هرانكـس كـه او مهتري را سزيد
    سـماعيليان زو شده شادكام هـمي ريخـت دينار گنجور شاه
    هـمي ريخـت دينار گنجور شاه


/ 675