شماره 33 - شاهنامه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شاهنامه - نسخه متنی

ابوالقاسم فردوسی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شماره 33





  • وزان جايگـه شاد لـشـگر براند
    هـمي رفت تا سوي شهري رسيد
    هـمـه هرچ بايد بدو در فراخ
    فرود آمد و بامداد پـگاه
    كـه دهـقان ورا نام حيوان نـهاد
    هـمي بود تا گشـت خورشيد زرد
    ز يزدان پاك آن شـگـفـتي بديد
    بيامد بـه لـشـكرگـه خويش باز
    شـب تيره كرد از جـهاندار ياد
    شـكيبا ز لشگر هرانكس كـه ديد
    چـهـل روزه افزون خورش برگرفت
    سـپـه را بران شارستان جاي كرد
    ورا اندر آن خـضر بد راي زن
    سـكـندر بيامد بـه فرمان اوي
    بدو گـفـت كاي مرد بيداردل
    اگر آب حيوان بـه چـنـگ آوريم
    نـميرد كـسي كو روان پرورد
    دو مهرسـت با من كه چون آفـتاب
    يكي زان تو برگير و در پيش باش
    دگر مـهره باشد مرا شـمـع راه
    بـبينيم تا كردگار جـهان
    توي پيش رو گر پـناه مـن اوسـت
    چو لشگر سوي آب حيوان گذشـت
    چو از مـنزلي خـضر برداشـتي
    همي رفت ازين سان دو روز و دو شب
    سـه ديگر بـه تاريكي اندر دو راه
    پيمـبر سوي آب حيوان كـشيد
    بران آب روشن سر و تن بشـسـت بـخورد و برآسود و برگـشـت زود
    بـخورد و برآسود و برگـشـت زود



  • بزرگان بيدار دل را بـخواند
    كـه آن را ميان و كرانـه نديد
    پر از باغ و ميدان و ايوان و كاخ
    بـه نزديك آن چشمه شد بي سپاه
    چو از بخشـش پـهـلوان كرد ياد
    فرو شد بران چـشـمـه لاژورد
    كـه خورشيد گشت از جـهان ناپديد
    دلي پر ز انديشـه هاي دراز
    پـس انديشـه بر آب حيوان نـهاد
    نـخـسـت از ميان سپـه برگزيد
    بيامد دمان تا چه بيند شـگـفـت
    يكي پيش رو چـسـت بر پاي كرد
    سر نامداران آن انـجـمـن
    دل و جان سـپرده بـه پيمان اوي
    يكي تيز گردان بدين كار دل
    بـسي بر پرستـش درنـگ آوريم
    بـه يزدان پـناهد ز راه خرد
    بـتابد شـب تيره چون بيند آب
    نـگـهـبان جان و تن خويش باش
    بـه تاريك اندر شوم با سـپاه
    بدين آشـكارا چـه دارد نـهان
    نـماينده راي و راه مـن اوسـت
    خروش آمد الـلـه اكـبر ز دشـت
    خورشـها ز هرگونـه بـگذاشـتي
    كـسي را بـه خوردن نجنبيد لـب
    پديد آمد و گـم شد از خـضر شاه
    سر زندگاني بـه كيوان كـشيد
    نـگـهدار جز پاك يزدان نجـسـت سـتايش هـمي بافرين بر فزود
    سـتايش هـمي بافرين بر فزود


/ 675