شماره 7 - شاهنامه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شاهنامه - نسخه متنی

ابوالقاسم فردوسی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شماره 7





  • چو شد روي كشور بـه كردار قير
    چو دريا برآشـفـت مرد جوان
    كـنيزك بگفـت آنچ روشن روان
    سخن چون ز گلنار زان سان شنيد
    دل مرد برنا شد از ماه تير
    بدو گفـت گر من بـه ايران شوم
    تو با من سگالي كه آيي بـه رام
    اگر با مـن آيي توانـگر شوي
    چـنين داد پاسخ كه من بنده ام
    هـمي گفت با لب پر از باد سرد
    چـنين گفـت با ماه روي اردشير
    كـنيزك بيامد بـه ايوان خويش
    چو شد روي گيتي ز خورشيد زرد
    كـنيزك در گـنـجـها باز كرد
    ز ياقوت وز گوهر شاهوار
    بيامد به جايي كه بودش نشست
    هـمي بود تا شـب برآمد ز كوه
    از ايوان بيامد بـه كردار تير
    جهانجوي را ديد جامي به دست
    كـجا مستشان كرده بود اردشير
    دو اسـپ گرانـمايه كرده گزين
    جـهانـجوي چون روي گلنار ديد
    هـم اندر زمان پيش بنـهاد جام
    بپوشيد خفتان و خود بر نشست
    هـمان ماه رخ بر دگر بارگي از ايوان سوي پارس بنـهاد روي
    از ايوان سوي پارس بنـهاد روي



  • كـنيزك بيامد بر اردشير
    كـه يك روز نشـكيبي از اردوان
    هـمي گـفـت با نامدار اردوان
    شـكيبايي و خامـشي برگزيد
    ازان پس همي جسـت راه گريز
    ز ري سوي شـهر دليران شوم
    گر ايدر بـباشي بـه نزديك شاه
    هـمان بر سر كشور افسر شوي
    نـباشـم جدا از تو تا زنده ام
    فرو ريخـت از ديدگان آب زرد
    كـه فردا بـبايد شدن ناگزير
    بـه كف برنهاده تن و جان خويش
    بـه خـم اندر آمد شـب لاژورد
    ز هر گوهري جسـتـن آغاز كرد
    ز دينار چندانـك بودش بـه كار
    بدان خانـه بنهاد گوهر ز دسـت
    بخفـت اردوان جاي شد بي گروه
    بياورد گوهر بر اردشير
    نگهبان اسپان همه خفته مست
    كه وي خواست رفتن همي ناگزير
    بر آخر چـنان بود در زير زين
    هـمان گوهر و سرخ دينار ديد
    بزد بر سر تازي اسـپان لـگام
    يكي تيغ زهر آب داده به دسـت
    نشسـتـند و رفتـند يكبارگي همي رفت شادان دل و راه جوي
    همي رفت شادان دل و راه جوي


/ 675