شماره 10 - شاهنامه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شاهنامه - نسخه متنی

ابوالقاسم فردوسی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شماره 10





  • وزين سو بـه دريا رسيد اردشير
    تو كردي مرا ايمن از بدكـنـش
    برآسود و مـلاح را پيش خواند
    نـگـه كرد فرزانـه مـلاح پير
    بدانسـت كو نيست جز كي نژاد
    بيامد بـه دريا هـم اندر شـتاب
    ز آگاهي نامدار اردشير
    هرانكـس كه بد بابكي در صطخر
    دگر هرك از تـخـم دارا بدند
    چو آگاهي آمد ز شاه اردشير
    هـمي رفـت مردم ز دريا و كوه
    ز هر شـهر فرزانـه يي راي زن
    زبان برگـشاد اردشير جوان
    كـسي نيست زين نامدار انجمن
    كـه نشـنيد كاسكـندر بدگمان
    نياكان ما را يكايك بـكـشـت
    چو مـن باشم از تخم اسفـنديار
    سزد گرد مر اين را نـخوانيم داد
    چو باشيد با مـن بدين يارمـند
    چه گوييد و اين را چه پاسخ دهيد
    هرانكـس كه بود اندر آن انجمن
    چو آواز بشـنيد بر پاي خاسـت
    كـه هركس كه هستيم بابك نژاد
    و ديگر كه هـسـتيم ساسانيان
    تن و جان ما سربسر پيش تست
    بـه دو گوهر از هركـسي برتري
    بـه فرمان تو كوه هامون كـنيم
    چو پاسخ بدان گونـه ديد اردشير
    بران مـهـتران آفرين گسـتريد
    بـه نزديك دريا يكي شارسـتان
    يكي موبدي گـفـت با اردشير
    سر شـهرياري همي نو كـني
    ازان پـس كـني رزم با اردوان
    كـه او از ملوك طوايف به گنـج
    چو برداشـتي گاه او را ز جاي
    چو بـشـنيد گردن فراز اردشير
    چو برزد سر از تيغ كوه آفـتاب
    خـبر شد بر بـهـمـن اردوان نـكرد ايچ بر تخت شاهي درنـگ
    نـكرد ايچ بر تخت شاهي درنـگ



  • به يزدان چنين گفت كاي دستگير
    كـه هرگز مـبيناد نيكي تنـش
    ز كار گذشـتـه فراوان براند
    بـه بالا و چـهر و بر اردشير
    ز فر و ز اورنگ او گـشـت شاد
    بـه هر سو برافگند زورق بـه آب
    سـپاه انجـمـن شد بران آبگير
    بـه آگاهي شاه كردند فـخر
    بـه هر كـشوري نامدارا بدند
    ز شادي جوان شد دل مرد پير
    بـه نزديك برنا گروها گروه
    بـه نزد جهانجوي گشت انجمـن
    كـه اي نامداران روشـن روان
    ز فرزانـه و مردم راي زن
    چـه كرد از فرومايگي در جـهان
    بـه بيدادي آورد گيتي به مشت
    بـه مرز اندرون اردوان شـهريار
    وزين داسـتان كس نـگيريم ياد
    نمانـم بـه كس نام و تخت بلند
    كـه پاسـخ بـه آواز فرخ نهيد
    ز شـمـشير زن مرد و از راي زن
    هـمـه راز دل بازگفتند راسـت
    بـه ديدار و چهر تو گشـتيم شاد
    بـبـنديم كين را كـمر بر ميان
    غم و شادماني به كم بيش تست
    سزد بر تو شاهي و كـنداوري
    بـه تيغ آب دريا همه خون كـنيم
    سرش برتر آمد ز ناهيد و تير
    بـه دل در ز انديشه كين گستريد
    پي افگند و شد شارستان كارستان
    كـه اي شاه نيك اختر و دلـپذير
    بر پارس بايد كـه بي خو كـني
    كـه اختر جوانست و خسرو جوان
    فزونـسـت و زو ديدي آزار و رنج
    ندارد كسي زين سپـس با تو پاي
    سخنـهاي بايسـتـه و دلپذير
    بـه سوي صطخر آمد از پيش آب
    دلـش گشـت پردرد و تيره روان سـپاهي بياورد با ساز جـنـگ
    سـپاهي بياورد با ساز جـنـگ


/ 675