شماره 12 - شاهنامه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شاهنامه - نسخه متنی

ابوالقاسم فردوسی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شماره 12





  • چو آگاهي آمد سوي اردوان
    چـنين گـفـت كين راز چرخ بلند
    هران بد كز انديشـه بيرون بود
    گـماني نـبردم كـه از اردشير
    در گـنـج بـگـشاد و روزي بداد
    ز گيل و ز ديلـم بيامد سـپاه
    وزان روي لـشـكر بياورد شاه
    ز بـس نالـه بوق و با كرناي
    ميان دو لـشـكر دو پرتاب ماند
    خروشان سپاه و درفشان درفـش
    چهـل روز زين سان همي جنگ بود
    ز هرگونـه يي تنـگ شد خوردني
    ز بس كشته شد روي هامون چو كوه
    سرانـجام ابري برآمد سياه
    يكي باد برخاسـت از انـجـمـن
    بـتوفيد كوه و بـلرزيد دشـت
    بـترسيد زان لـشـكر اردوان
    كـه اين كار بر اردوان ايزديسـت
    بـه روزي كجا سخـت شد كارزار
    بيامد ز قـلـب سـپاه اردشير
    گرفـتار شد در ميان اردوان
    بـه دسـت يكي مرد خراد نام
    بـه پيش جهانـجوي بردش اسير
    فرود آمد از باره شاه اردوان
    بـه دژخيم فرمود شاه اردشير
    بـه خنـجر ميانـش به دو نيم كن
    بيامد دژآگاه و فرمان گزيد
    چـنين اسـت كردار اين چرخ پير
    اگر تا سـتاره برآرد بـلـند
    دو فرزند او هـم گرفـتار شد
    مر آن هر دو را پاي كرده بـه بـند
    دو بدمـهر از رزم بـگريخـتـند
    برفـتـند گريان بـه هندوسـتان
    همـه رزمـگـه پر سـتام و كمر
    بـفرمود تا گرد كردند شاه
    برفـت از ميان بزرگان سـباك
    خروشان بشستـش ز خاك نـبرد
    بـه ديبا بـپوشيد خستـه برش
    بـه پيمود آن خاك كاخش بـه پي
    وزان پـس بيامد بر اردشير
    تو فرمان بر و دخـتر او بـخواه
    بـه دست آيدت افسر و تاج و گنج
    ازو پـند بشـنيد و گفتا رواسـت
    بـه ايوان او بد هـمي يك دو ماه
    سوي پارس آمد ز ري نامـجوي
    يكي شارسـتان كرد پر كاخ و باغ
    كـه اكـنون گرانـمايه دهقان پير
    يكي چشـمـه بد بي كران اندروي
    برآورد زان چشـمـه آتـشـكده
    بـه گرد اندرش باغ و ميدان و كاخ
    چو شد شاه با دانـش و فر و زور
    بـه گرد اندرش روستاها بساخـت
    بـه جايي يكي ژرف دريا بديد
    بـبردند ميتين و مردان كار هـمي راند از كوه تا شـهر گور
    هـمي راند از كوه تا شـهر گور



  • دلـش گـشـت پربيم و تيره روان
    هـمي گـفـت با من خداوند پند
    ز بخشش به كوشـش گذر چون بود
    يكي نامـجوي آيد و شـهرگير
    سـپـه بر گرفـت و بنه برنـهاد
    هـمي گرد لشـكر برآمد بـه ماه
    سـپاهي كـه بر باد بربسـت راه
    ترنـگيدن زنـگ و هـندي دراي
    بـه خاك اندرون مار بي تاب ماند
    سرافـشان دل از تيغهاي بنفـش
    بران زيردسـتان جـهان تنـگ بود
    هـمان تـنـگ شد راه آوردني
    بـشد خسـتـه از زندگاني ستوه
    بـشد كوشـش و رزم را دستگاه
    دل جنـگيان گشت زان پرشكـن
    خروشـش همي از هوا برگذشت
    شدند اندرين يك سخـن هـم زبان
    بدين لشـكر اكنون ببايد گريسـت
    همـه خواستـند آنگـهي زينهار
    چـكاچاك برخاسـت و باران تير
    بداد از پي تاج شيرين روان
    چو بـگرفـت بردش گرفته لـگام
    ز دور اردوان را بديد اردشير
    تنـش خـسـتـه تير و تيره روان
    كـه رو دشـمـن پادشا را بـگير
    دل بدسـگالان پر از بيم كـن
    شد آن نامدار از جـهان ناپديد
    چـه با اردوان و چـه با اردشير
    سـپارد هـم آخر بـه خاك نژند
    برو تـخـمـه آرشي خوار شد
    بـه زندان فرسـتاد شاه بـلـند
    بـه دام بـلا در نياويخـتـند
    سزد گر كني زين سخن داسـتان
    پر از آلـت و لـشـكر و سيم و زر
    ببـخـشيد زان پس همه بر سپاه
    تـن اردوان را ز خون كرد پاك
    بر آيين شاهان يكي دخـمـه كرد
    ز كافور كرد افـسري بر سرش
    ز لشكر هران كس كه شد سوي ري
    چـنين گفـت كاي شاه دانش پذير
    كـه با فر و برزسـت و با تاج و گاه
    كـجا اردوان گرد كرد آن بـه رنـج
    هـم اندر زمان دختر او بخواسـت
    توانـگر سپهـبد توانـگر سـپاه
    برآسوده از رزم وز گـفـت وگوي
    بدو اندرون چشمه و دشـت و راغ
    هـمي خواندش خوره اردشير
    فراوان ازو رود بـگـشاد و جوي
    بدو تازه شد مهر و جـشـن سده
    برآورده شد جايگاه فراخ
    هـمي خواندش مرزبان شـهر گور
    چو آباد كردش كس اندر نشاخـت
    هـمي كوه بايست پيشـش بريد
    وزان كوه بـبريد صد جويبار شد آن شارستان پر سراي و ستور
    شد آن شارستان پر سراي و ستور


/ 675