شماره 10 - شاهنامه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شاهنامه - نسخه متنی

ابوالقاسم فردوسی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شماره 10





  • چو از روم وز چين وز ترك و هـند
    ز هر مرز پيوسـتـه شد باژ و ساو
    همـه مـهـتران را ز ايران بخواند
    ازان پس شهنشاه بر پاي خاسـت
    چـنين گفـت كاي نامداران شهر
    بدانيد كاين تيرگردان سـپـهر
    يكي را چو خواهد برآرد بـلـند
    نـماند بـه جز نام زو در جـهان
    بـه گيتي مـمانيد جز نام نيك
    ترا روزگار اورمزد آن بود
    بـه يزدان گراي و به يزدان گـشاي
    ز هر بد بـه دادار گيهان پـناه
    كـند بر تو آسان همه كار سخـت
    نـخـسـتين ز كار من اندازه گير
    كـه كردم بـه دادار گيهان پـناه
    زمين هفت كشور به شاهي مراست
    هـمي باژ خواهم ز روم و ز هـند
    سـپاسـم ز يزدان كـه او داد زور
    سـتايش كـه داند سزاوار اوي
    مـگر كو دهد بازمان زندگي
    كـنون هرچ خواهيم كردن ز داد
    ز ده يك مرا چند بر شـهرهاسـت
    چو بايد شـما را ببخشم هـمـه
    مـگر آنـك آيد شـما را فزون
    ز ده يك كه من بسـتدم پيش ازين
    هـمي از پي سود بردم بـه كار
    بزرگي شـما جستـم و ايمـني
    شـما دسـت يكسر به يزدان زنيد
    كـه بخشنده اويست و دارنده اوي
    سـتـمديده را اوسـت فريادرس
    نـبايد نـهادن دل اندر فريب
    كـجا آنـك بر سود تاجش بـه ابر
    نـهالي همـه خاك دارند و خشت
    همـه هرك هست اندرين مرز من نـمايم شـما را كـنون راه پنـج
    نـمايم شـما را كـنون راه پنـج



  • جـهان شد مر او را چو رومي پرند
    كـسي را نـبد با جـهاندار تاو
    سزاوار بر تـخـت شاهي نـشاند
    بـه خوبي بياراست گفتار راسـت
    ز راي و خرد هرك داريد بـهر
    نـنازد بـه داد و نيازد بـه مـهر
    هـم آخر سـپارد بـه خاك نژند
    هـمـه رنـج با او شود در نـهان
    هرانكـس كه خواهد سرانجام نيك
    كـه خـشـنودي پاك يزدان بود
    كـه دارنده اويسـت و نيكي فزاي
    كـه او راست بر نيك و بد دستگاه
    ز راي دلـفروز و پيروز بـخـت
    گذشـتـه بد و نيك مـن تازه گير
    مرا داد بر نيك و بد دسـتـگاه
    چـنان كز خداوندي او سزاسـت
    جـهان شد مرا همـچو رومي پرند
    بـلـند اخـتر و بخش كيوان و هور
    نيايش بر آيين و كردار اوي
    بـماند بزرگي و تابـندگي
    بـكوشيم وز داد باشيم شاد
    كـه دهقان و موبد بران بر گواست
    هـمان ده يك و بوم و باژ و رمـه
    بيارد سوي گـنـج ما رهـنـمون
    ز باژ آنـچ كـم بود گر بيش ازين
    بـه در داشتـن لشكر بي شـمار
    نـهان كردن كيش آهرمـني
    بـكوشيد و پيمان او مشـكـنيد
    بـلـند آسـمان را نـگارنده اوي
    مـنازيد با نازش او بـه كـس
    كـه پيش فراز اندر آيد نـشيب
    كـجا آنـك بودي شـكارش هژبر
    خنـك آنـك جز تخم نيكي نكشت
    كـجا گوش دارند اندرز مـن كـه سودش فزون آيد از تاج و گنج
    كـه سودش فزون آيد از تاج و گنج


/ 675