شماره 1 - شاهنامه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شاهنامه - نسخه متنی

ابوالقاسم فردوسی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شماره 1





  • چو شاپور بنشست بر تخـت داد
    شدند انجمـن پيش او بـخردان
    چـنين گفت كاي نامدار انجمن
    مـنـم پاك فرزند شاه اردشير
    هـمـه گوش داريد فرمان من
    وزين هرچ گويم پژوهـش كـنيد
    چو من ديدم اكنون به سود و زيان
    يكي پادشا پاسـبان جـهان
    وگر شاه با داد و فرخ پيسـت
    خرد پاسـبان باشد و نيك خواه
    همـه جستنش داد و دانش بود
    دگر آنـك او بازمون خرد
    به دانش ز يزدان شناسد سپاس
    بـه شاهي خردمند باشد سزا
    توانگر شود هرك خشنود گشت
    كرا آرزو بيش تيمار بيش
    بـه آسايش و نيك نامي گراي
    به چيز كسان دست يازد كسي
    مرا بر شما زان فزونست مـهر
    هـمان رسم شاه بلند اردشير
    ز دهقان نخواهم جز از سي يكي
    مرا خوبي و گنج آباد هـسـت
    ز چيز كـسان بي نيازيم نيز
    بر ما شما را گشتاده سـت راه
    بـهر سو فرسـتيم كارآگـهان
    نـخواهيم هرگز بـجز آفرين
    مـهان و كهان پاك برخاستـند
    بـه شاپور بر آفرين خواندند همي تازه شد رسم شاه اردشير
    همي تازه شد رسم شاه اردشير



  • كـلاه دلـفروز بر سر نـهاد
    بزرگان فرزانـه و موبدان
    بزرگان پردانـش و راي زن
    سراينده دانـش و يادگير
    مـگرديد يكـسر ز پيمان مـن
    وگر خام گويم نكوهـش كـنيد
    دو بخشش نهاده شد اندر ميان
    نگهـبان گنـج كـهان و مهان
    خرد بي گـمان پاسبان ويسـت
    سرش برگذارد ز ابر سياه
    ز دانـش روانش به رامـش بود
    بـكوشد بمـه ردي و گرد آورد
    خـنـك مرد دانا و يزدان شناس
    بـه جاي خرد زر شود بي بـها
    دل آرزو خانـه دود گـشـت
    بـكوش ونيوش و منـه آز پيش
    گريزان شو از مرد ناپاك راي
    كـه فرهنگ بهرش نباشد بسي
    كـه اختر نمايد همي بر سپهر
    بـجاي آورم با شـما ناگزير
    درم تا به لشـكر دهـم اندكي
    دليري و مردي و بنياد هسـت
    كه دشمن شود مردم از بهر چيز
    بـه مـهريم با مردم نيك خواه
    بـجوييم بيدار كار جـهان
    كـه بر ما كنند از جـهان آفرين
    زبان را بـه خوبي بياراسـتـند
    زبرجد بـه تاجش برافـشاندند بدو شاد گـشـتـند برنا و پير
    بدو شاد گـشـتـند برنا و پير


/ 675