شماره 3 - شاهنامه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شاهنامه - نسخه متنی

ابوالقاسم فردوسی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شماره 3





  • بـه شـبـگير شاپور يل برنشست
    سيه جوشـن خـسروي در برش
    ز ديوار دژ مالـكـه بـنـگريد
    چو گل رنگ رخسار و چون مشك موي
    بـشد خواب و آرام زان خوب چـهر
    بدو گفـت كين شاه خورشيدفـش
    بزرگي او چون نـهان مـنـسـت
    پيامي ز مـن نزد شاپور بر
    بـگويش كـه با تو ز يك گوهرم
    هـمان نيز با كين نه هم گوشـه ام
    مرا گر بـخواهي حصار آن تـسـت
    برين كار با دايه پيمان كـني
    بدو دايه گـفـت آنـچ فرمان دهي
    چو شب در زمين پادشاهي گرفـت
    زمين تيره گون كوه چون نيل شد
    تو گويي كه شمعسـت سيصدهزار
    بـشد دايه لرزان پر از ترس و بيم
    چو آمد بـه نزديك پرده سراي
    بدو گـفـت اگر نزد شاهـم بري
    هـشيوار سالار بارش بـبرد
    بيامد زمين را بـه مژگان برفـت
    ز گـفـتار او شاد شد شـهريار
    دو ياره يكي طوق و انـگـشـتري
    چـنين داد پاسـخ كـه با ماه روي
    بگويش كه گفت او به خورشيد و ماه
    كـه هر چيز كز من بخواهي هـمي
    ز مـن هيچ بد نـشـنود گوش تو
    خريدارم او را بـه تـخـت و كـلاه
    چو بشـنيد پاسـخ هـم اندر زمان
    شـنيده بران سرو سيمين بگفـت ز بالا و ديدار شاپور شاه
    ز بالا و ديدار شاپور شاه



  • همي رفت جوشان كماني به دست
    درفـشان درفـش سيه بر سرش
    درفـش و سر نامداران بديد
    بـه رنـگ طبرخون گل مشك بوي
    بر دايه شد با دلي پر ز مـهر
    كـه ايدر بيامد چـنين كينـه كـش
    جـهان خوانمـش كو جهان منست
    بـه رزم آمدسـت او ز مـن سور بر
    هـم از تـخـم نرسي كـنداورم
    كـه خويش توام دخـتر نوشـه ام
    چو ايوان بيابي نـگار آن تـسـت
    زبان در بزرگي گروگان كـني
    بـگويم بيارمـت زو آگـهي
    ز دريا بـه دريا سـپاهي گرفـت
    سـتاره بـه كردار قـنديل شد
    بياويخـتـه ز آسـمان حـصار
    ز طاير هـمي شد دلـش بدو نيم
    خراميد نزديك آن پاك راي
    بيابي ز مـن تاج و انـگـشـتري
    ز دهـليز پرده بر شاه گرد
    سـخـن هرچ بشنيد با شاه گفت
    بـخـنديد و دينار دادش هزار
    ز ديباي چيني و از بربري
    بـه خوبي سخنـها فراوان بـگوي
    بـه زنار و زردشـت و فرخ كـلاه
    گر از پادشاهي بـكاهي هـمي
    نـجويم جدايي ز آغوش تو
    بـه فرمان يزدان و گنـج و سـپاه
    ز پرده بيامد بر دژ دوان
    كـه خورشيد ناهيد را گشت جفـت بگـفـت آنـچ آمد بـه تابنده ماه
    بگـفـت آنـچ آمد بـه تابنده ماه


/ 675