شماره 9 - شاهنامه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شاهنامه - نسخه متنی

ابوالقاسم فردوسی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شماره 9





  • چو پاليزبان گفت و موبد شـنيد
    كه آن شيردل مرد جز شاه نيست
    فرسـتاده يي جست روشن روان
    كـه پيدا شد آن فر شاپور شاه
    فرسـتاده موبد آمد دوان
    بگفـت آنك در باغ شادي و بخت
    سپـهـبد ز گفتار او گشت شاد
    به دادار گفت اي جهاندار راست
    كه دانست هرگز كه شاپور شاه
    سپاس از تو اي دادگر يك خداي
    چو شب بركشيد آن درفش سياه
    فراز آمد از هر سوي لـشـكري
    سوي سورستان سربرافراختـند
    بـه درگاه پاليزبان آمدند
    چو لشكر شد آسوده بر درسراي
    بـه شاه جهان گفت پس ميزبان
    سـپاه انجمن شد بدين درسراي
    بـفرمود تا برگـشادند راه
    چو رفتـند نزديك آن نامـجوي
    مـهان را همه شاه در بر گرفت
    بگفـت آنك از چرم خر ديده بود
    هـم آزادي آن بـت خوب چـهر
    كزو يافـتـم جان و از كردگار
    وگر شـهرياري و فرخـنده يي
    منـم بـنده اين مهربان بنده را
    ز هر سو كه اكنون سپاه منست
    همـه كس فرستيد و آگه كنيد
    بـبـنديد ويژه ره طيسـفون
    چو قيصر بيابد ز ما آگـهي
    بيايد سـپاه مرا بركـند
    كـنون ما نداريم پاياب اوي
    چو موبد بيايد بيارد سـپاه
    بـسازيم و آرايشي نو كـنيم
    بـبايد بـه هر گوشه يي ديده بان ازان پـس نـمانيم از روميان
    ازان پـس نـمانيم از روميان



  • بـه روشـن روان مرد دانا بديد
    هـمان چهر او جز در گاه نيست
    فرسـتاد موبد بر پـهـلوان
    تو از هر سوي انجمن كن سـپاه
    ز جايي كـه بد تا در پـهـلوان
    شكفته شد آن خسرواني درخت
    دلش پر ز كين گشت و لب پر ز باد
    پرستـش كني جز ترا ناسزاست
    بـبيند سـپـه نيز و او را سپاه
    جـهاندار و بر نيكويي رهنـماي
    سـتاره پديد آمد از گرد ماه
    بـه جايي كه بد در جهان مهتري
    يگان و دوگانه همي تاخـتـند
    بـه شادي بر ميزبان آمدند
    بـه نزديك شاه آمد آن پاك راي
    خجسـتـسـت بر ماه پاليزبان
    نگـه كـن كنون تا چه آيدت راي
    اگر چـه فرومايه بد جايگاه
    يكايك نـهادند بر خاك روي
    ز بدها خروشيدن اندر گرفـت
    سخنـهاي قيصر كه بشنيده بود
    بگـفـت آنـچ او كرد پيدا ز مهر
    كـه فرخـنده بادا برو روزگار
    بود بـنده پرهـنر بـنده يي
    گـشاده دل و نازپرورده را
    وگر پادشاهي و راه منـسـت
    طـلايه پراگـنده بر ره كـنيد
    نـبايد كـه آگاهي آيد برون
    كـه بيدار شد فر شاهنشـهي
    دل و پشـت ايرانيان بشـكـند
    نـه پيچيم با بخـت شاداب اوي
    ز لشـكر ببـنديم بر پشـه راه
    نـهاني مـگر باغ بي خو كـنيم
    طـلايه به روز و به شب پاسبان كـسي خسپد ايمن گشاده ميان
    كـسي خسپد ايمن گشاده ميان


/ 675