شماره 11 - شاهنامه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شاهنامه - نسخه متنی

ابوالقاسم فردوسی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شماره 11





  • چو شـب دامـن روز اندر كـشيد
    بـفرمود شاپور تا شد دبير
    نوشـتـند نامـه بـه هر مهتري
    سرنامـه كرد آفرين مـهان
    كـه اوراسـت بر نيكويي دست رس
    هـمو آفرينـنده روزگار
    چو قيصر كه فرمان يزدان بهـشـت
    بـه زاري هـمي بند سايد كـنون
    هـمان تاج ايران بدو در سـپرد
    گسسـتـه شد آن لشكر و بارگاه
    هرانكـس كه باشد ز رومي به شهر
    هـمـه داد جوييد و فرمان كـنيد
    هيوني بر آمد ز هر سو دمان
    ز لشـكرگـه آمد سوي طيسـفون
    چو تاج نياكانـش بر سر نـهاد
    بـفرمود تا شد بـه زندان دبير
    هزار و صد و ده برآمد شـمار
    هـمـه خويش و پيوند قيصر بدند
    جـهاندار بـبريدشان دست و پاي
    بـفرمود تا قيصر روم را
    بـشد روزبان دسـت قيصركـشان
    جـفاديده چون روي شاپور ديد
    بـماليد رنـگين رخـش بر زمين
    زمين را سراسر بـه مژگان برفـت
    بدو گـفـت شاه اي سراسر بدي
    پـسر گويي آنرا كش انباز نيسـت
    نداني تو گفتـن سـخـن جز دروغ
    اگر قيصري شرم و رايت كـجاسـت
    چرا بـندم از چرم خر ساخـتي
    چو بازارگانان بـه بزم آمدم
    تو مهـمان بـه چرم خر اندر كـني
    بـبيني كـنون جنـگ مردان مرد
    بدو گـفـت قيصر كه اي شـهريار
    ز مـن بـخـت شاها خرد دور كرد
    مـكافات بد گر كـني نيكوي
    كـه هرگز نـگردد كـهـن نام تو
    اگر يابـم از تو بـه جان زينـهار
    يكي بـنده باشـم بـه درگاه تو
    بدو شاه گـفـت اي بد بي هـنر
    كـنون هرك بردي ز ايران اسير
    دگر خواسـتـه هرچ بردي بـه روم
    هـمـه يكـسر از خانـه بازآوري
    از ايران هرانجا كـه ويران شدسـت
    سراسر برآري بـه دينار خويش
    دگر هرك كـشـتي ز ايرانيان
    بـه يك تـن ده از روم تاوان دهي
    نـخواهـم بـجز مرد قيصرنژاد
    دگر هرچ ز ايران بريدي درخـت
    بـكاري و ديوارها بركـني
    كـنون مـن بـه بـندي ببندم ترا
    گرين هرچ گفـتـم نياري بـه جاي
    دو گوشش به خنـجر بدو شاخ كرد
    مـهاري بـه بيني او برنـهاد دو بـند گران برنـهادش بـه پاي
    دو بـند گران برنـهادش بـه پاي



  • درفـش خور آمد ز بالا پديد
    قلم خواست و انقاس و مشك و حرير
    بـه هر پادشاهي و هر كـشوري
    ز ما بـنده بر كردگار جـهان
    بـه نيرو نيازش نيايد بـه كـس
    بـه نيكي هـمو باشد آموزگار
    بـه ايران بجز تخم زشتي نكشـت
    چو جان را نبودش خرد رهـنـمون
    ز گيتي بـجز نام زشـتي نـبرد
    بـه نيروي يزدان كـه بـنـمود راه
    ز شـمـشير بايد كـه يابند بـهر
    بـه خوبي ز سر باز پيمان كـنيد
    ابا نامـه شاه روشـن روان
    بي آزار بنشـسـت با رهـنـمون
    ز دادار نيكي دهـش كرد ياد
    بـه انـقاس بـنوشـت نام اسير
    بزرگان روم آنـك بد نامدار
    بـه روم اندرون ويژه مـهـتر بدند
    هرانكـس كـه بد بر بدي رهنماي
    بيارند سالار آن بوم را
    ز زندان بياورد چون بيهـشان
    سرشـكـش ز ديده به رخ بر چكيد
    هـمي كرد بر تاج و تـخـت آفرين
    به موي و به روي گشت با خاك جفت
    كـه ترسايي و دشـمـن ايزدي
    ز گيتيش فرجام و آغاز نيسـت
    دروغ آتـشي بد بود بي فروغ
    بـه خوبي دل رهنمايت كجاسـت
    بزرگي بـه خاك اندر انداخـتي
    نـه با كوس و لشكر بـه رزم آمدم
    بـه ايران گرايي و لـشـكر كـني
    كزان پـس نـجويي به ايران نـبرد
    ز فرمان يزدان كـه يابد گذار
    روانـم بر ديو مزدور كرد
    بـه گيتي درون داسـتاني شوي
    برآيد بـه مردي هـمـه كام تو
    بـه چشمـم شود گنج و دينار خوار
    نـجويم جز آرايش گاه تو
    چرا كردي اين بوم زير و زبر
    هـمـه باز خواهـم ز تو ناگزير
    مـبادا كـه بيني تو آن بوم شوم
    بدين لـشـكر سرفراز آوري
    كـنام پلـنـگان و شيران شدست
    بيابي مـكافات كردار خويش
    بـجويي ز روم از نژاد كيان
    روان را بـه پيمان گروگان دهي
    كـه باشـند با ما بدين بوم شاد
    نـبرد درخـت گشـن نيك بخـت
    ز دلـها مـگر خشـم كمتر كـني
    ز چرم خران كي پـسـندم ترا
    بدرند چرمـت ز سر تا بـه پاي
    بـه يك جاي بينيش سوراخ كرد
    چو شاپور زان چرم خر كرد ياد بـبردش هـمان روزبان باز جاي
    بـبردش هـمان روزبان باز جاي


/ 675