شماره 4 - شاهنامه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شاهنامه - نسخه متنی

ابوالقاسم فردوسی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شماره 4





  • جز از گوي و ميدان نـبوديش كار
    چـنان بد كـه يك روز بي انجمـن
    كـجا نام آن رومي آزاده بود
    بـه پشـت هيون چمان برنشست
    دلارام او بود و هـم كام اوي
    بـه روز شكارش هيون خواسـتي
    فروهـشـتـه زو چار بودي ركيب
    ركابـش دو زرين دو سيمين بدي
    همان زير تركش كمان مهره داشت
    بـه پيش اندر آمدش آهو دو جفت
    كـه اي ماه من چون كمان را به زه
    كدام آهو افگـنده خواهي بـه تير
    بدو گـفـت آزاده كاي شيرمرد
    تو آن ماده را نر گردان بـه تير
    ازان پـس هيون را برانـگيز تيز
    كـمان مـهره انداز تا گوش خويش
    هم انـگـه ز مهره بخاردش گوش
    بـه پيكان سر و پاي و گوشش بدوز
    كـمان را بـه زه كرد بـهرام گور
    دو پيكان به تركش يكي تير داشـت
    هـم انـگـه چو آهو شد اندر گريز
    بـه تير دو پيكان ز سر برگرفـت
    هـم اندر زمان نر چون ماده گشت
    هـمان در سروگاه ماده دو تير
    دو پيكان بـه جاي سرو در سرش
    هيون را سوي جفت ديگر بتاخـت
    بـه گوش يكي آهو اندر فـكـند
    بـخاريد گوش آهو اندر زمان
    سر و گوش و پايش به پيكان بدوخت
    بزد دسـت بـهرام و او را ز زين
    هيون از بر ماه چـهره براند
    چـنين گفـت كاي بي خرد چنگ زن
    اگر كـند بودي گـشاد برم چو او زير پاي هيون در سـپرد
    چو او زير پاي هيون در سـپرد



  • گـهي زخم چوگان و گاهي شكار
    بـه نخچيرگـه رفـت با چنگ زن
    كـه رنـگ رخانش به مي داده بود
    ابا سرو آزاده چنـگي بـه دسـت
    هميشـه بـه لب داشتي نام اوي
    كـه پشتـش بـه ديبا بياراستي
    هـمي تاخـتي در فراز و نـشيب
    هـمان هر يكي گوهر آگين بدي
    دلاور ز هر دانشي بـهره داشـت
    جوانـمرد خـندان بـه آزاده گفت
    برآرم بـه شـسـت اندر آرم گره
    كـه ماده جوانست و همـتاش پير
    بـه آهو نـجويند مردان نـبرد
    شود ماده از تير تو نر پير
    چو آهو ز چـنـگ تو گيرد گريز
    نـهد هم چنان خوار بر دوش خويش
    بي آزار پايش برآرد بـه دوش
    چو خواهي كه خوانمـت گيتي فروز
    برانـگيخـت از دشـت آرام شور
    بـه دشت اندر از بهر نخچير داشت
    سـپـهـبد سروهاي آن نره تيز
    كـنيزك بدو ماند اندر شگـفـت
    سرش زان سروي سيه ساده گشت
    بزد همـچـنان مرد نـخـچيرگير
    بـه خون اندرون لعل گشتـه برش
    بـه خم كمان مهره در مهره ساخت
    پـسـند آمد و بود جاي پـسـند
    بـه تير اندر آورد جادو كـمان
    بدان آهو آزاده را دل بـسوخـت
    نـگونـسار برزد بـه روي زمين
    برو دست و چنگش به خون درفشاند
    چـه بايست جستن به من برشكن
    ازين زخـم نـنـگي شدي گوهرم بـه نـخـچير زان پس كنيزك نبرد
    بـه نـخـچير زان پس كنيزك نبرد


/ 675