شماره 9 - شاهنامه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شاهنامه - نسخه متنی

ابوالقاسم فردوسی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شماره 9





  • بدو گفـت موبد كه اي شـهريار
    تو گفتي كه بگريزم از چنـگ مرگ
    ترا چاره اينـسـت كز راه شـهد
    نيايش كـني پيش يزدان پاك
    بـگويي كـه مـن بـنده ناتوان
    كـنون آمدم تا زمانم كـجاسـت
    چو بشنيد شاه آن پسـند آمدش
    بياورد سيصد عـماري و مـهد
    شـب و روز بودي به مـهد اندرون
    چو نزديكي چشـمـه سو رسيد
    ازان آب لخـتي بـه سر بر نـهاد
    زماني نيامد ز بينيش خون
    مـني كرد و گفت اينت آيين و راي
    چو گردنـكـشي كرد شاه رمـه
    ز دريا برآمد يكي اسـپ خـنـگ
    دوان و چو شير ژيان پر ز خـشـم
    كـشان دم در پاي با يال و بـش
    چـنين گـفـت با مهتران يزدگرد
    بـشد گرد چوپان و ده كره تاز
    چـه دانـسـت راز جهاندار شاه
    فروماند چوپان و لشـكر هـمـه
    هـم انـگاه برداشـت زين و لگام
    چنان رام شد خنگ بر جاي خويش
    ز شاه جـهاندار بـسـتد لـگام
    چو زين بر نهادش برآهخت تـنـگ
    پـس پاي او شد كه بـنددش دم
    بـغريد و يك جفـتـه زد بر برش
    ز خاك آمد و خاك شد يزدگرد
    چو از گردش او نيابي رها
    بـه يزدان گراي و بدو كـن پـناه
    چو او كشته شد اسپ آبي چوگرد
    بـه آب اندرون شد تنـش ناپديد
    ز لشـكر خروشي برآمد چو كوس
    هـمـه جامـه ها را بكردند چاك
    ازان پـس بـكافيد موبد برش
    بياگـند يكـسر به كافور و مشك
    بـه تابوت زرين و در مـهد ساج
    چـنين اسـت رسم سراي بلند
    تو رامي و با تو جهان رام نيسـت پرسـتيدن دين بهسـت از گـناه
    پرسـتيدن دين بهسـت از گـناه



  • بـگـشـتي تو از راه پروردگار
    چو باد خزان آمد از شاخ برگ
    سوي چشمه سو گرايي به مـهد
    بـگردي بـه زاري بران گرم خاك
    زده دام سوگـند پيش روان
    بـه پيش تو اين داور داد و راست
    هـمان درد را سودمـند آمدش
    گذر كرد بر سوي درياي شـهر
    ز بينيش گه گه همي رفـت خون
    برون آمد از مـهد و دريا بديد
    ز يزدان نيكي دهـش كرد ياد
    بـخورد و بياسود با رهـنـمون
    نشستن چه بايست چندين به جاي
    كـه از خويشتن ديد نيكي همـه
    سرين گرد چون گور و كوتاه لنـگ
    بـلـند و سيه خايه و زاغ چشـم
    سيه سم و كفك افگن و شيركش
    كـه اين را سـپاه اندر آريد گرد
    يكي زين و پيچان كـمـند دراز
    كـه آوردي اين اژدها را بـه راه
    برآشـفـت ازان شـهريار رمـه
    بـه نزديك آن اسپ شد شادكام
    كه ننهاد دست از پس و پاي پيش
    بـه زين بر نهادن همان گشت رام
    نـجـنـبيد بر جاي تازان نهنـگ
    خروشان شد آن باره سنگ سـم
    بـه خاك اندر آمد سر و افسرش
    چه جويي تو زين بر شده هفت گرد
    پرسـتيدن او نيارد بـها
    خداوند گردنده خورشيد ماه
    بيامد بران چـشـمـه لاژورد
    كـس اندر جهان اين شگفتي نديد
    كـه شاها زمان آوريدت به طوس
    هـمي ريختـند از بر يال و خاك
    ميان تـهيگاه و مـغز سرش
    بـه ديبا تنش را بكردند خشـك
    سوي پارس شد آن خداوند تاج
    چو آرام يابي بـترس از گزند
    چو نام خورده آيد به از جام نيست چو باشد كـسي را بدين پايگاه
    چو باشد كـسي را بدين پايگاه


/ 675