شماره 6 - شاهنامه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شاهنامه - نسخه متنی

ابوالقاسم فردوسی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شماره 6





  • چو يوز شكاري بـه كار آمدش
    يكي باره يي تيزرو بر نشسـت
    يكي بيشه پيش آمدش پردرخت
    بـسان بهشتي يكي سبز جاي
    چنين گفت كاين جاي شيران بود
    كـمان را بـه زه كرد مرد دلير
    يكي نعره زد شير چون در رسيد
    بزد تير و پهلوش با دل بدوخـت
    هـمان ماده آهنگ بـهرام كرد
    يكي تيغ زد بر ميانـش سوار
    برون آمد از بيشه مردي كهـن
    كـجا نام او مـهربـنداد بود
    يكي مرد دهقان يزدان پرسـت
    چو آمد بر شاه ايران فراز
    بدو گـفـت كاي مهـتر نامدار
    يكي مرد دهقانـم اي پاك راي
    خداوند گاو و خر و گوسـفـند
    كـنون ايزد اين كار بر دست تو
    زماني درين بيشه آيي چـنين
    به ره هست چندانك بايد به كار
    فرود آمد از باره بـهرامـشاه
    كـه باشد زمين سبز و آب روان
    بـشد مهربـنداد و رامشگران
    بـسي گوسفندان فربه بكشت
    چو نان خورده شد جامهاي نبيد
    چو شد مهربـنداد شادان ز مي
    چـنان دان كه ماننده اي شاه را
    بدو گفت بهرام كاري رواسـت
    چـنان آفريند كه خواهد همي
    اگر من همي نيك مانم به شاه
    بگفت اين و زان جايگه برنشست بخفت آن شب تيره در بوستان
    بخفت آن شب تيره در بوستان



  • بجـنـبيد و راي شكار آمدش
    به هامون خراميد بازي به دست
    نشستنـگـه مردم نيك بخت
    نديد اندرو مردم و چارپاي
    هـمان رزمـگاه دليران بود
    پديد آمد اندر زمان نره شير
    بزد دست شاه و كمان دركشيد
    دل شير ماده بدوبر بـسوخـت
    بـغريد و چنگش بـه اندام كرد
    فروماند جـنـگي دران كارزار
    زبانش گشاده به شيرين سخن
    ازان زخم شمـشير او شاد بود
    بدان بيشه بوديش جاي نشست
    برو آفرين كرد و بردش نـماز
    بـه كام تو باد اخـتر روزگار
    خداوند اين جا و كشت و سراي
    ز شيران شده بددل و مستمند
    برآورد بر قبضه و شـسـت تو
    بباشي به شير و مي و انگبين
    درخـتان بارآور و سايه دار
    همي كرد زان بيشه جايي نگاه
    چـنانـچون بود جاي مرد جوان
    بياورد چـندي ز ده مـهـتران
    بيامد يكي جام زرين به مشـت
    نـهادند پيشـش گل و شنبليد
    بـه بهرام گفت اي گو نيك پي
    هـمان تخـت زرين و هم گاه را
    نـگارنده بر چهرها پادشاست
    مر آن را گزيند كه خواهد همي
    ترا دادم اين بيشـه و جايگاه
    بـه ايوان خرم خراميد مسـت هـمي ياد كرد از لب دوستان
    هـمي ياد كرد از لب دوستان


/ 675