شماره 21 - شاهنامه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شاهنامه - نسخه متنی

ابوالقاسم فردوسی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شماره 21





  • وزان روي بـهرام بيدار بود
    شـب و روز كارآگـهان داشـتي
    چو آگـهي آمد بـه بـهرامـشاه
    بياورد لـشـكر ز آذر گشسـپ
    قـبا جوشـن و ترگ رومي كـلاه
    همي تاخت لشكر چو از كوه سيل
    ز آمـل بيامد بـه گرگان كـشيد
    ز گرگان بيامد بـه شـهر نـسا
    بـه كوه و بيابان بي راه رفـت
    بـه روز اندرون ديده بان داشـتي
    بدين سان بيامد بـه نزديك مرو
    نوندي بيامد ز كارآگـهان
    بـه تدبير نخچير كشميهن اسـت
    چو بـهرام بشـنيد زان شاد شد
    برآسود روزي بدان رزمـگاه
    بـه كشميهـن آمد به هنگام روز
    هـمـه گوش پرنالـه بوق شد
    دهاده برآمد ز نـخـچيرگاه
    بدريد از آواز گوش هژبر
    چو خاقان ز نـخـچير بيدار شد
    چـنان شد ز خون خاك آوردگاه
    چو سيصد تـن از نامداران چين
    چو خاقان چيني گرفـتار شد
    سپـهـبد ز كشميهن آمد به مرو
    بـه مرو اندر از چينيان كس نماند
    هرانـكـس كزيشان گريزان برفت
    برين سان همي راند فرسنـگ سي
    چو برگشـت و آمد به نخـچيرگاه
    ز پيروزي چين چو سربر فراخـت كـجا داد بر نيك و بد دسـتـگاه
    كـجا داد بر نيك و بد دسـتـگاه



  • سـپـه را ز دشمن نگـهدار بود
    سـپـه را ز دشمن نهان داشتي
    كه خاقان به مروست و چندان سپاه
    همـه بي بنه هر يكي با دو اسپ
    شـب و روز چون باد تازان بـه راه
    بـه آمـل گذشـت از در اردبيل
    هـمي درد و رنج بزرگان كـشيد
    يكي رهـنـمون پيش پر كيميا
    بـه روز و به شب گاه و بي گاه رفت
    بـه تيره شبان پاسبان داشـتي
    نـپرد بدان گونـه پران تذرو
    كـه خاقان شـب و روز بي اندهان
    كـه دستورش از كهل اهريمنست
    همـه رنـجـها بر دلش باد شد
    چو آسوده تر گشت شاه و سـپاه
    كـه برزد سر از كوه گيتي فروز
    همـه چشـم پر رنگ منجوق شد
    پرآواز شد گوش شاه و سـپاه
    تو گفـتي هـمي ژالـه بارد ز ابر
    بـه دسـت خزروان گرفـتار شد
    كـه گفـتي هـمي تيربارد ز ماه
    گرفـتـند و بستـند بر پشت زين
    ازان خواب آنـگاه بيدار شد
    شد از تاخـتـن چارپايان چو غرو
    بكشـتـند وز جنگيان بس نماند
    پـس اندر هـمي تاخت بهرام تفت
    پـس پـشـت او قارن پارسي
    ببـخـشيد چيز كـسان بر سپاه
    همـه كامـگاري ز يزدان شناخت كـه دارنده آفـتابـسـت و ماه
    كـه دارنده آفـتابـسـت و ماه


/ 675