شماره 26 - شاهنامه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شاهنامه - نسخه متنی

ابوالقاسم فردوسی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شماره 26





  • بـه نرسي چنين گفت يك روز شاه
    خراسان ترا دادم آباد كـن
    نـگر تا نـباشي بـجز دادگر
    پدر كرد بيداد و پيچد ازان
    بـفرمود تا خلعتـش ساخـتـند
    بدو گـفـت يزدان پـناه تو باد
    بـه رفتـن دو هفته درنگ آمدش
    چو نرسي بشد هفته يي برگذشت
    بـفرمود تا موبد موبدان
    بدو گـفـت شد كار قيصر دراز
    چه مردست و اندر خرد تا كجاست
    بدو گـفـت موبد انوشـه بدي
    يكي مرد پيرسـت با راي و شرم
    كسي كش فلاطون به دست اوستاد
    يكي برمـنـش بود كامد ز روم
    بـپژمرد چون لالـه در ماه دي
    همـه كهترانـش بـه كردار ميش
    بـه كـندي و تـندي بما ننـگريد
    بـه موبد چـنين گفت بـهرام گور
    مرا گر جـهاندار پيروز كرد
    يكي قيصر روم و قيصر نژاد
    بزرگـسـت وز سـلـم دارد نژاد
    كـنون مردمي كرد و فرزانـگي
    ورا پيش خوانيم هـنـگام بار
    وزان پس به خوبي فرستمـش باز
    يكي رزم جويد سـپاه آورد
    مرا ارج ايشان بـبايد شـناخـت برو آفرين كرد موبد بـه مـهر
    برو آفرين كرد موبد بـه مـهر



  • كز ايدر برو با نـگين و كـلاه
    دل زيردسـتان بـه ما شاد كـن
    مياويز چـنـگ اندرين رهـگذر
    چو مردي برهـنـه ز باد خزان
    گرانـمايه گنـجي بپرداخـتـند
    سر تـخـت خورشيد گاه تو باد
    تـن آسان خراسان به چنگ آمدش
    دل شاه ز انديشه پردخته گشـت
    برفـت و بياورد چـندي ردان
    رسولـش هـمي دير يابد جواز
    كـه دارد روان از خرد پشت راست
    جـهاندار و با فره ايزدي
    سخـن گفتنـش چرب و آواز نرم
    خردمـند و بادانـش و بانژاد
    كـنون خيره گشت اندرين مرز و بوم
    تنش خشك و رخساره همرنگ ني
    كـه روز شكارش سگ آيد به پيش
    وزين مرز كس را به كس نشـمريد
    كـه يزدان دهد فر و ديهيم و زور
    شـب تيره بر بخـت مـن روز كرد
    فريدون ورا تاج بر سر نـهاد
    ز شاهان فزون تر به رسم و بـه داد
    چو خاقان نيامد بـه ديوانـگي
    سـخـن تا چه گويد كه آيد به كار
    ز مردم نيم در جـهان بي نياز
    دگر بزم و زرين كـلاه آورد
    بزرگ آنـك با نامداران بـساخـت كـه شادان بدي تا بگردد سپـهر
    كـه شادان بدي تا بگردد سپـهر


/ 675