پادشاهي يزدگرد هجده سال بود - شاهنامه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شاهنامه - نسخه متنی

ابوالقاسم فردوسی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

پادشاهي يزدگرد هجده سال بود





  • چو شد پادشا بر جـهان يزدگرد
    نـشـسـتـند با موبدان و ردان
    جـهانـجوي بر تخت زرين نشست
    نخسـتين چـنين گفت كان كز گناه
    هر آنكس كه دل تيره دارد ز رشـك
    كـه رشـك آورد آز و گرم و گداز
    هرآن چيز كانـت نيايد پـسـند
    مدارا خرد را برابر بود
    بـه جاي كسي گر تو نيكي كـني
    چو نيكي كـنـش باشي و بردبار
    اگر بـخـت پيروز ياري دهد
    يكي دفـتري سازم از راسـتي
    هـمي داشـت يك چند گيتي بداد
    بـه هر سو فرسـتاد بي مر سـپاه
    ده و هشت بگذشـت سال از برش
    بزرگان و دانـندگان را بـخواند
    چـنين گـفـت كين چرخ ناپايدار
    بـه تاج گرانـمايگان نـنـگرد
    كـنون روز مـن بر سر آيد هـمي
    سـپردم بـه هرمز كـلاه و نـگين
    هـمـه گوش داريد و فرمان كـنيد
    اگر چـند پيروز با فر و يال
    ز هرمز همي بينـم آهـسـتـگي
    بگفت اين و يك هفته زان پس بزيست
    اگر صد بـماني و گر بيست وپـنـج هران چيز كايد هـمي در شـمار
    هران چيز كايد هـمي در شـمار



  • سـپاه پراگـنده را كرد گرد
    بزرگان و سالاروش بـخردان
    در رنـج و دست بدي را ببـسـت
    برآسود شد ايمـن از كينـه خواه
    مر آن درد را دور باشد پزشـك
    دژ آگاه ديوي بود ديرساز
    دل دوسـت و دشمن بر آن برمبـند
    خرد بر سر دانـش افـسر بود
    مزن بر سرش تا دلش نـشـكـني
    نـباشي بـه چشـم خردمند خوار
    مرا بر جـهان كامـگاري دهد
    كـه بـندد در كژي و كاسـتي
    زمانـه بدو شاد و او نيز شاد
    هـمي داشـت گيتي ز دشمن نگاه
    بـه پاييز چون تيره گشت افـسرش
    بر تـخـت زرين بـه زانو نـشاند
    نـه پرورده داند نـه پرودگار
    شـكاري كـه يابد همي بشـكرد
    بـه نيرو شكسـت اندر آيد هـمي
    همـه لـشـكر و گنج ايران زمين
    ز پيمان او رامـش جان كـنيد
    ز هرمز فزونست چـندي بـه سال
    خردمـندي و داد و شايسـتـگي
    برفـت و برو تخت چندي گريسـت
    بـبايدت رفـتـن ز جاي سپـنـج سزد گر نـخواني ورا پايدار
    سزد گر نـخواني ورا پايدار


/ 675