شماره 29 - شاهنامه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شاهنامه - نسخه متنی

ابوالقاسم فردوسی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شماره 29





  • چوآمد بـه بـهرام زين آگـهي
    همانگـه ز لشكر يكي نامجوي
    كـجا نام او بود دانا پـناه
    دبير سرافراز را پيش خواند
    بـفرمود تا نامـه هاي بزرگ
    بگستهم و گردوي و بندوي گرد
    چو شاپور و چون انديان سوار
    سرنامـه گفت از جهان آفرين
    چوبيدار گرديد يكـسر ز خواب
    كـه تا درجهان تخم ساسانيان
    ازيشان نرفتـسـت جزبرتري
    نخسـت از سر بابكان اردشير
    زمانـه ز شمشير او تيره گشت
    نخسـتين سخن گويم از اردوان
    شـنيدي كه بر نامور سوفزاي
    رها كردن ازبـند پاي قـباد
    قـباد بد انديش نيرو گرفـت
    چـنان نامور نيك دل را بكشت
    كسي كو نشايد به پيوند خويش
    بـه بيگانـگان هم نشايد بنيز
    بـساسانيان تا نداريد اميد
    چواين نامـه آرند نزد شـما
    به نزديك من جايتان روشنست
    بيك جاي مان بود آرام و خواب
    چو آييد يكسر بـه نزديك مـن
    نينديشـم از روم وز شاهشان
    نـهادند برنامـه ها مـهر اوي
    بـكردار بازارگانان برفـت
    يكي كارواني ز هرگونـه چيز
    بديد آن بزرگي و چندان سـپاه
    به دل گفت با اين چنين شهريار
    يكي مرد بي دشمنـم پارسي
    چراخويشـتـن كرد بايد هلاك
    شوم نامـه نزديك خـسروبرم
    بانديشـه آمد بـه نزديك شاه
    درم برد و با نامـه ها هديه برد
    جـهاندار چون نامه ها را بخواند
    بدو گفت كاي مرد بـسياردان
    كـنون ز آنچ كردي رسيدي بكام
    بـفرمود تا نزد او شد دبير
    نوشـت اندران نامـه هاي دراز
    همـه نامـه هاي تو برخوانديم
    بـه گـفـتار بيكار با خسرويم
    چولشـكر بياري بدين مرز وبوم
    همـه پاك شمشيرها بركشيم
    چو خـسرو ببيند سـپاه تو را
    دلـش زود بيكار ولرزان شود
    بدان نامـه ها مهر بنـهاد شاه
    بدو گفت شاه اي خردمـند مرد
    مرو را گـهر داد و دينار داد بدو گفـت كاين نزد چوبينـه بر
    بدو گفـت كاين نزد چوبينـه بر



  • كه تازه شد آن فر شاهنشهي
    نـگـه كرد با دانش و آب روي
    كـه بهرام را او بدي نيك خواه
    سخنـهاي بايسته چندي براند
    نويسد بران مهـتران سـترگ
    كـه از مهتران نام گردي بـبرد
    هرآنكـس كه بود از يلان نامدار
    همي خواهـم اندر نهان آفرين
    نـگيريد بر بد ازين سان شتاب
    پديد آمد اندر كـنار و ميان
    بـگرد جـهان گشتن و داوري
    كـه اندر جهان تازه شد داروگير
    سر نامداران همه خيره گشـت
    ازان نامداران روشـن روان
    چـه آمد ز پيروز ناپاك راي
    وزان مهـتران دادن او را بـباد
    هنرها بشست از دل آهو گرفت
    برو شد دل نامداران درشـت
    هوا بر گزيند ز فرزند خويش
    نـجويد كسي عاج از چوب شيز
    مـجوييد ياقوت از سرخ بيد
    كـه فرخـنده باد او رمزد شما
    برو آسـتي هم ز پيراهنسـت
    اگر تيره بد گر بـلـند آفـتاب
    شود روشن اين جان تاريك من
    بـپاي اندر آرم سر و گاهشان
    بيامد فرسـتاده راه جوي
    بدرگاه خـسرو خراميد تفـت
    ابا نامه ها هديه ها داشـت نيز
    كه گفتي مگر بر زمين نيست راه
    نـخواهد ز بـهرام يل زينـهار
    هـمان بار دارم شـتروار سي
    بـلـندي پديدار گشت ازمغاك
    بـه نزديك او هديه نوبرم
    ابا هديه و نامـه ونيك خواه
    سخنهاش برشاه گيتي شمرد
    مر او را بـكرسي زرين نـشاند
    تو بـهرام را نزد مـن خوار دان
    فزون تر مـجو اندرين كار نام
    مران پاسـخ نامـه را ناگزير
    كـه اين مهـتر گرد گردن فراز
    فرسـتاده را پيش بنـشانديم
    بـه دل با تو همچون بهار نويم
    كـه انديشد از گرز مردان روم
    به جنگ اندورن روميان را كشيم
    هـمان مردي و پايگاه تو را
    زپيشـت چو روبه گريزان شود
    بـبرد ان پسـنديده نيك خواه
    برش گـنـج يابي ازين كاركرد
    گرانـمايه ياقوت بـسيار داد شـنيده سخنـها برو بر شمر
    شـنيده سخنـها برو بر شمر


/ 675