شماره 1 - شاهنامه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شاهنامه - نسخه متنی

ابوالقاسم فردوسی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شماره 1





  • مـنوچـهر يك هفـتـه با درد بود
    بهـشـتـم بيامد مـنوچـهر شاه
    هـمـه پـهـلوانان روي زمين
    چو ديهيم شاهي بـسر بر نـهاد
    بـه داد و بـه آيين و مردانـگي
    منـم گـفـت بر تخت گردان سپهر
    زمين بـنده و چرخ يار مـنـسـت
    هـمـم دين و هـم فره ايزديسـت
    شـب تار جوينده كين مـنـم
    خداوند شـمـشير و زرينه كفـش
    فروزنده ميغ و برنده تيغ
    گـه بزم دريا دو دست مـنـسـت
    بدان را ز بد دسـت كوتـه كـنـم
    گراينده گرز و نـماينده تاج
    ابا اين هـنرها يكي بـنده ام
    هـمـه دسـت بر روي گريان زنيم
    كزو تاج و تختـسـت ازويم سـپاه
    براه فريدون فرخ رويم
    هر آنكـس كه در هفت كـشور زمين
    نـماينده رنـج درويش را
    برافراخـتـن سر بـه بيشي و گنج
    هـمـه نزد مـن سر به سر كافرند
    هر آن كـس كـه او جز برين دين بود
    وزان پـس به شمشير يازيم دسـت
    هـمـه پـهـلوانان روي زمين
    كـه فرخ نياي تو اي نيكـخواه
    ترا باد جاويد تـخـت ردان
    دل ما يكايك بـه فرمان تـسـت
    جـهان پهـلوان سام بر پاي خاست
    ز شاهان مرا ديده بر ديدنـسـت
    پدر بر پدر شاه ايران تويي
    ترا پاك يزدان نـگـه دار باد
    تو از باسـتان يادگار مـني
    بـه رزم اندرون شير پاينده اي
    زمين و زمان خاك پاي تو باد
    تو شستي به شمشير هـندي زمين
    ازين پـس همـه نوبت ماسـت رزم
    شوم گرد گيتي برآيم يكي
    مرا پـهـلواني نياي تو داد
    برو آفرين كرد بـس شـهريار
    چو از پيش تـخـتـش گرازيد سام خراميد و شد سوي آرامـگاه
    خراميد و شد سوي آرامـگاه



  • دو چشمـش پر آب و رخـش زرد بود
    بـسر بر نـهاد آن كياني كـلاه
    برو يكـسره خواندند آفرين
    جـهان را سراسر هـمـه مژده داد
    بـه نيكي و پاكي و فرزانـگي
    همم خشم و جنگست و هم داد و مهر
    سر تاجداران شـكار مـنـسـت
    همـم بخـت نيكي و هم بخرديست
    هـمان آتـش تيز برزين مـنـم
    فرازنده كاوياني درفـش
    بـجـنـگ اندرون جان ندارم دريغ
    دم آتـش از بر نشست منـسـت
    زمين را بـكين رنـگ ديبه كـنـم
    فروزنده مـلـك بر تـخـت عاج
    جـهان آفرين را پرسـتـنده ام
    هـمـه داسـتانـها ز يزدان زنيم
    ازويم سـپاس و بدويم پـناه
    نيامان كـهـن بود گر ما نويم
    بـگردد ز راه و بـتابد ز دين
    زبون داشـتـن مردم خويش را
    بـه رنـجور مردم نـماينده رنـج
    وز آهرمـن بدكـنـش بدترند
    ز يزدان و از مـنـش نـفرين بود
    كـنـم سر به سر كشور و مرز پست
    مـنوچـهر را خواندند آفرين
    ترا داد شاهي و تـخـت و كـلاه
    هـمان تاج و هـم فره موبدان
    هـمان جان ما زير پيمان تـسـت
    چـنين گفـت كاي خسرو داد راست
    ز تو داد و ز ما پـسـنديدنـسـت
    گزين سواران و شيران تويي
    دلـت شادمان بـخـت بيدار باد
    بـه تـخـت كـئي بر بـهار مني
    بـه بزم اندرون شيد تابـنده اي
    هـمان تـخـت پيروزه جاي تو باد
    بـه آرام بـنـشين و رامـش گزين
    ترا جاي تخت اسـت و شادي و بزم
    ز دشـمـن بـبـند آورم اندكي
    دلـم را خرد مـهر و راي تو داد
    بـسي دادش از گوهر شاهوار
    پـسـش پـهـلوانان نـهادند گام هـمي كرد گيتي بـه آيين و راه
    هـمي كرد گيتي بـه آيين و راه


/ 675