شماره 4 - شاهنامه نسخه متنی

This is a Digital Library

With over 100,000 free electronic resource in Persian, Arabic and English

شاهنامه - نسخه متنی

ابوالقاسم فردوسی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شماره 4





  • كـنون شيرين بار بد گوش دار
    چو آگاه شد بار بد زانـك شاه
    ز جـهرم بيامد سوي طيسـفون
    بيامد بدان خانـه او را بديد
    زماني هـمي بود در پيش شاه
    هـمي پـهـلواني برو مويه كرد
    چـنان بد كه زاريش بشنيد شاه
    نگهـبان كـه بودند گريان شدند
    هـمي گـفـت الايا ردا خسروا
    كجات آن همه بزرگي و آن دستگاه
    كـجات آن هـمـه برز وبالا وتاج
    كـجات آن همه مردي و زور و فر
    كـجا آن شبستان و رامشـگران
    كـجا افـسر و كاوياني درفـش
    كـجا آن دليران جـنـگ آوران
    كـجا آن همه بزم وساز شـكار
    كـجا آن غـلامان زرين كـمر
    كـجا آن سرافراز جان و سـپار
    كـجا آن همه لشـكر و بوم و بر
    كـجا آن سرخود و زرين زره
    كـجا اسـپ شبديز و زرين ركيب
    كـجا آن سواران زرين سـتام
    كـجا آن همـه رازوان بـخردي
    كـجا آن همه بخشـش روز بزم
    كـجا آن همـه راهوار اسـتران
    هيونان و بالا وپيل سـپيد
    كـجاآن سخنـها به شيرين زبان
    ز هر چيز تـنـها چرا ماندي
    مـبادا كه گستاخ باشي به دهر
    پـسر خواستي تابود يار و پشت
    ز فرزند شاهان بـه نيرو شوند
    شهنـشاه را چونك نيرو بكاست
    هر آنكس كه او كار خسرو شـنود
    هـمـه بوم ايران تو ويران شمر
    سر تـخـم ساسانيان بود شاه
    شد اين تخمه ويران و ايران همان
    فزون زين نباشد كسي را سـپاه
    گزند آمد از پاسـبان بزرگ
    نـباشد سـپاه تو هـم پايدار
    روان تو را دادگر يار باد
    بـه يزدان و نام تو اي شـهريار
    كه گر دست من زين سپس نيز رود
    بـسوزم همـه آلـت خويش را
    بـبريد هر چارانگـشـت خويش چو در خانه شد آتشي بر فروخت
    چو در خانه شد آتشي بر فروخت



  • سر مـهـتران رابـه آغوش دار
    بـه پرداخت بي داد و بي كام گاه
    پر از آب مژگان و دل پر ز خون
    شده لعـل رخـسار او شنبـليد
    خروشان بيامد سوي بارگاه
    دو رخـساره زرد و دلي پر ز درد
    هـمان كس كجا داشت او را نگاه
    چو بر آتـش مـهر بريان شدند
    بزرگاسـترگاتـن آور گوا
    كـجات آن همه فرو تخت وكـلاه
    كـجات آن همه ياره وتخـت عاج
    جـهان راهـمي داشـتي زير پر
    كـجا آن بر و بارگاه سران
    كـجا آن همـه تيغهاي بنفـش
    كـجا آن رد و موبد و مـهـتران
    كـجا آن خراميدن كارزار
    كـجا آن هـمـه راي وآيين وفر
    كـه با تخـت زر بود و با گوشوار
    كـجا آن سرافرازي و تـخـت زر
    ز گوهر فـگـنده گره بر گره
    كـه زير تو اندر بدي ناشـكيب
    كـه دشمـن بدي تيغشان رانيام
    كـجا آن هـمـه فره ايزدي
    كـجا آن همه كوشـش روز رزم
    عـماري زرين و فرمانـبران
    همـه گشـتـه از جان تو نااميد
    كـجا آن دل و راي و روشن روان
    ز دفـتر چـنين روز كي خواندي
    كـه زهرش فزون آمد از پاي زهر
    كـنون از پسر رنجت آمد به مشت
    ز رنـج زمانـه بي آهو شوند
    چو بالاي فرزند او گشت راسـت
    بـه گيتي نـبايدش گسـتاخ بود
    كـنام پلـنـگان و شيران شمر
    كـه چون اونـبيند دگر تاج و گاه
    برآمد هـمـه كامـه بدگـمان
    ز لـشـكر كـه آمدش فريادخواه
    كـنون اندر آيد سوي رخنـه گرگ
    چو برخيزد از چار سو كار زار
    سر بد سـگالان نـگونـسار باد
    بـه نوروز و مهر و بـخرم بـهار
    بـسايد مـبادا بـه من بر درود
    بدان تا نـبينـم بدانديش را
    بريده همي داشت در مشت خويش همـه آلت خويش يكسر بسوخت
    همـه آلت خويش يكسر بسوخت


/ 675