يكي دخـت ديگر بد آزرم نام بيامد به تخت كيان برنشسـت نخستين چنين گفت كاي بخردان هـمـه كار بر داد و آيين كنيم هر آنكس كه باشد مرا دوستدار كـس كو ز پيمان مـن بـگذرد بـه خواري تنـش را برآرم بدار هـمي بود بر تخـت بر چار ماه از آزرم گيتي بي آزرم گـشـت شد اونيز و آن تخت بي شاه ماندهـمـه كار گردنده چرخ اين بود هـمـه كار گردنده چرخ اين بود
ز تاج بزرگان رسيده بـه كام گرفت اين جهان جهان رابه دست جـهان گشتـه و كار كرده ردان كزين پس همه خشت بالين كنيم چـنانـم مر او را چو پروردگار بـپيچيد ز آيين و راه خرد ز دهقان و تازي و رومي شـمار به پنجم شكست اندر آمد به گاه پي اخـتر رفتنش نرم گشـت بـه كام دل مرد بدخواه ماندز پرورده خويش پركين بود ز پرورده خويش پركين بود