شماره 12 - شاهنامه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شاهنامه - نسخه متنی

ابوالقاسم فردوسی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شماره 12




  • ميان سـپـهدار و آن سرو بـن پيام آوريدي سوي پـهـلوان سـپـهدار دسـتان مر او را بخواند بدو گـفـت نزديك رودابـه رو سخـن چون ز تنگي به سختي رسيد فرسـتاده باز آمد از پيش سام بـسي گفـت و بشنيد و زد داستان سـبـك پاسـخ نامـه زن را سپرد بـه نزديك رودابـه آمد چو باد پري روي بر زن درم برفـشاند يكي شاره سربـند پيش آوريد هـمـه پيكرش سرخ ياقوت و زر يكي جـفـت پر مايه انگـشـتري فرسـتاد نزديك دسـتان سام زن از حـجره آنگـه بـه ايوان رسيد زن از بيم برگشـت چون سـندروس پر انديشه شد جان سيندخـت ازوي زمان تا زمان پيش مـن بـگذري دل روشـنـم بر تو شد بدگـمان بدو گـفـت زن مـن يكي چاره جوي بدين حـجره رودابه پيرايه خواسـت بياوردمـش افـسر پرنـگار بدو گفـت سيندخـت بـنـمايي ام سـپردم بـه رودابه گفت اين دو چيز بـها گـفـت بـگذار بر چشم من درم گـفـت فردا دهد ماه روي هـمي كژ دانـسـت گـفـتار او بيامد بـجـسـتـش بر و آسـتي بـه خشم اندرون شد ازان زن غمي چو آن جامـه هاي گرانـمايه ديد در كاخ بر خويشتـن بر بـبـسـت بـفرمود تا دخـترش رفـت پيش دو گـل رابدو نرگـس خوابدار بـه رودابـه گفـت اي سرافراز ماه چـه ماند از نكو داشـتي در جـهان ستـمـگر چرا گشـتي اي ماه روي كـه اين زن ز پيش كـه آيد هـمي سخن بر چه سانست و آن مرد كيست ز گـنـج بزرگ افـسر تازيان بدين نام بد دادخواهي بـه باد زمين ديد رودابـه و پـشـت پاي فرو ريخـت از ديدگان آب مـهر بـه مادر چـنين گفـت كاي پر خرد مرا مام فرخ نزادي ز بـن سپـهدار دسـتان بـه كابـل بماند چـنان تـنـگ شد بر دلم بر جهان نـخواهـم بدن زنده بي روي او بدان كو مرا ديد و بامن نـشـسـت فرسـتاده شد نزد سام بزرگ زماني بـپيچيد و دسـتور بود فرسـتاده را داد بـسيار چيز بـه دست همين زن كه كنديش موي فرسـتاده آرنده نامـه بود فروماند سيندخـت زان گـفـت گوي چـنين داد پاسخ كه اين خرد نيست بزرگـسـت پور جـهان پـهـلوان هـنرها همـه هسـت و آهو يكي شود شاه گيتي بدين خشـمـناك نـخواهد كـه از تـخـم ما بر زمين رها كرد زن را و بـنواخـتـش چـنان ديد رودابـه را در نـهان بيامد ز تيمار گريان بـخـفـت
    بيامد ز تيمار گريان بـخـفـت


  • زني بود گوينده شيرين سـخـن هـم از پـهـلوان سوي سرو روان سـخـن هر چـه بشنيد با او براند بـگويش كـه اي نيك دل ماه نو فراخيش را زود بيني كـليد ابا شادماني و فرخ پيام سرانـجام او گشـت همداسـتان زن از پيش او بازگـشـت و بـبرد بدين شادماني ورا مژده داد بـه كرسي زر پيكرش برنـشاند شده تار و پود اندرو ناپديد شده زر هـمـه ناپديد از گـهر فروزنده چون بر فـلـك مـشـتري بـسي داد با آن درود و پيام نـگـه كرد سيندخـت او را بديد بـترسيد و روي زمين داد بوس بـه آواز گـفـت از كجايي بـگوي بـه حـجره درآيي بـه من ننـگري بـگويي مرا تا زهي گر كـمان هـمي نان فراز آرم از چـند روي بدو دادم اكنون همينسـت راسـت يكي حـلـقـه پرگوهر شاهوار دل بسـتـه ز انديشه بگـشايي ام فزون خواسـت اكنون بيارمـش نيز يكي آب بر زن برين خـشـم مـن بـها تا نيابـم تو از مـن مـجوي بياراسـت دل را بـه پيكار او هـمي جسـت ازو كژي و كاستي بـه خواري كـشيدش بروي زمي هـم از دسـت رودابـه پيرايه ديد از انديشـگان شد به كردار مسـت هـمي دست برزد به رخسار خويش هـمي شـسـت تا شد گلان آبدار گزين كردي از ناز برگاه چاه كـه ننـمودمـت آشـكار و نـهان هـمـه رازها پيش مادر بـگوي بـه پيشـت ز بـهر چه آيد هـمي كـه زيباي سربـند و انگشتريسـت بـه ما ماند بـسيار سود و زيان چو مـن زاده ام دخـت هرگز مـباد فرو ماند از خـشـم مادر بـه جاي بـه خون دو نرگس بياراسـت چـهر هـمي مـهر جان مرا بـشـكرد نرفـتي ز مـن نيك يا بد سـخـن چـنين مـهر اويم بر آتـش نـشاند كـه گريان شدم آشـكار و نـهان جـهانـم نيرزد بـه يك موي او بـه پيمان گرفتيم دستش بدسـت فرسـتاد پاسـخ بـه زال سـترگ سخنـهاي بايستـه گفـت و شنود شـنيدم هـمـه پاسـخ سام نيز زدي بر زمين و كـشيدي بـه روي مرا پاسـخ نامـه اين جامـه بود پـسـند آمدش زال را جفـت اوي چو دسـتان ز پرمايگان گرد نيسـت هـمـش نام و هم راي روشن روان كـه گردد هـنر پيش او اندكي ز كابـل برآرد بـه خورشيد خاك كـسي پاي خوار اندر آرد بـه زين چـنان كرد پيدا كـه نشناخـتـش كـجا نشـنود پـند كـس در جهان هـمي پوسـت بر تنش گفتي بكفت
    هـمي پوسـت بر تنش گفتي بكفت


/ 675