شماره 24 - شاهنامه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شاهنامه - نسخه متنی

ابوالقاسم فردوسی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شماره 24





  • بزد ناي مهراب و بربـسـت كوس
    ابا ژنده پيلان و رامـشـگران
    ز بـس گونه گون پرنياني درفـش
    چـه آواي ناي و چه آواي چنـگ
    تو گفتي مگر روز انجامش اسـت
    هـمي رفت ازين گونه تا پيش سام
    گرفتـش جـهان پهـلوان در كنار
    شـه كابلـسـتان گرفـت آفرين
    نـشـسـت از بر باره تيزرو
    يكي تاج زرين نـگارش گـهر
    بـه كابـل رسيدند خندان و شاد
    همـه شـهر ز آواي هندي دراي
    تو گفـتي دد و دام رامشگرسـت
    بـش و يال اسـپان كران تا كران
    برون رفـت سيندخت با بـندگان
    مر آن هر يكي را يكي جام زر
    هـمـه سام را آفرين خواندند
    بدان جشن هر كس كـه آمد فراز
    بخـنديد و سيندخت را سام گفت
    بدو گفت سيندخت هديه كجاسـت
    چنين داد پاسخ به سيندخت سام
    برفـتـند تا خانـه زرنـگار
    نـگـه كرد سام اندران ماه روي
    ندانسـت كش چون ستايد همي
    بـفرمود تا رفـت مـهراب پيش
    بـه يك تختشان شاد بنـشاندند
    سر ماه با افـسر نام دار
    بياورد پـس دفـتر خواسـتـه
    برو خواند از گنـجـها هر چـه بود
    برفـتـند از آنجا به جاي نشست
    وز ايوان سوي باغ رفـتـند باز
    بزرگان كـشورش با دسـت بـند
    سر ماه سام نريمان برفـت
    ابا زال و با لـشـكر و پيل و كوس
    عـماري و بالاي و هودج بساخـت
    چو سيندخت و مهراب و پيوند خويش
    برفـتـند شادان دل و خوش منش
    رسيدند پيروز تا نيمروز
    يكي بزم سام آنـگـهي ساز كرد
    پـس آنـگاه سيندخت آنجا بماند
    سـپرد آن زمان پادشاهي به زال
    سوي گرگـساران شد و باخـتر
    شوم گفت كان پادشاهي مراست
    منوچـهر مـنـشور آن شـهر بر
    بـترسـم ز آشوب بد گوهران بـشد سام يكزخم و بنشست زال
    بـشد سام يكزخم و بنشست زال



  • بياراسـت لشكر چو چشم خروس
    زمين شد بهشـت از كران تا كران
    چه سرخ و سپيد و چه زرد و بنفش
    خروشيدن بوق و آواي زنـگ
    يكي رستخيز است گر رامش است
    فرود آمد از اسـپ و بـگذارد گام
    بـپرسيدش از گردش روزگار
    چـه بر سام و بر زال زر همچـنين
    چو از كوه سر بركـشد ماه نو
    نـهاد از بر تارك زال زر
    سـخـنـهاي ديرينـه كردند ياد
    ز ناليدن بربـط و چـنـگ و ناي
    زمانـه بـه آرايشي ديگرسـت
    بر اندوده پر مشـك و پر زعـفران
    ميان بستـه سيصد پرستـندگان
    بـه دست اندرون پر ز مشك و گهر
    پـس از جام گوهر برافـشاندند
    شد از خواسته يك بـه يك بي نياز
    كـه رودابـه را چند خواهي نهفت
    اگر ديدن آفـتابـت هواسـت
    كـه ازمـن بـخواه آنچه آيدت كام
    كـجا اندرو بود خرم بـهار
    يكايك شگـفـتي بـماند اندروي
    برو چشـم را چون گشايد هـمي
    ببسـتـند عـقدي برآيين و كيش
    عـقيق و زبرجد برافـشاندند
    سر شاه با تاج گوهرنـگار
    يكي نخسـت گنـج آراسـتـه
    كـه گوش آن نيارست گفتي شنود
    بـبودند يك هفته با مي به دست
    سـه هفته به شادي گرفتند ساز
    كـشيدند بر پيش كاخ بـلـند
    سوي سيسـتان روي بنهاد تفـت
    زمانـه ركاب ورا داد بوس
    يكي مـهد تا ماه را در نشاخـت
    سوي سيسـتان روي كردند پيش
    پر از آفرين لـب ز نيكي كـنـش
    چـنان شاد و خندان و گيتي فروز
    سـه روز اندران بزم بـگـماز كرد
    خود و لشكرش سوي كابـل براند
    برون برد لشكر بـه فرخـنده فال
    درفـش خجستـه برافراخت سر
    دل و ديده با ما ندارند راسـت
    مرا داد و گفـتا هـمي دار و خوار
    بـه ويژه ز گردان مازنداران مي و مجلس آراست و بفراخت يال
    مي و مجلس آراست و بفراخت يال


/ 675