شماره 26 - شاهنامه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شاهنامه - نسخه متنی

ابوالقاسم فردوسی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شماره 26





  • بيامد يكي موبدي چرب دسـت
    بـكافيد بي رنـج پـهـلوي ماه
    چـنان بي گزندش برون آوريد
    يكي بچه بد چون گوي شيرفـش
    شگـفـت اندرو مانده بد مرد و زن
    هـمان دردگاهـش فرو دوختـند
    شـبانروز مادر ز مي خفتـه بود
    چو از خواب بيدار شد سرو بـن
    برو زر و گوهر برافـشاندند
    مر آن بچـه را پيش او تاخـتـند
    بـخـنديد ازان بچـه سرو سهي
    بـه رستـم بگفـتا غم آمد بسر
    يكي كودكي دوخـتـند از حرير
    درون وي آگـنده موي سـمور
    بـه بازوش بر اژدهاي دلير
    بـه زير كـش اندر گرفته سـنان
    نـشاندندش آنگه بر اسپ سمند
    چو شد كار يكسر همه ساخـتـه
    هيون تـكاور برانـگيخـتـند
    پـس آن صورت رسـتـم گرزدار
    يكي جشـن كردند در گلسـتان
    هـمـه دشـت پر باده و ناي بود
    بـه زاولـسـتان از كران تا كران
    نـبد كـهـتر از مهـتران بر فرود
    پـس آن پيكر رسـتـم شيرخوار
    ابر سام يل موي بر پاي خاسـت
    اگر نيم ازين پيكر آيد تـنـش
    وزان پس فرستاده را پيش خواست
    بـه شادي برآمد ز درگاه كوس
    مي آورد و رامشـگران را بـخواند
    بياراست جشني كه خورشيد و ماه
    پـس آن نامه زال پاسخ نوشـت
    نـخـسـت آفرين كرد بر كردگار
    سـتودن گرفـت آنگـهي زال را
    پـس آمد بدان پيكر پرنيان
    بـفرمود كين را چنين ارجـمـند
    نيايش هـمي كردم اندر نـهان
    كـه زنده بـبيند جهانـبين مـن
    كـنون شد مرا و ترا پشت راست
    فرسـتاده آمد چو باد دمان
    چو بشنيد زال اين سخنهاي نـغز
    بـه شاديش بر شادماني فزود
    هـمي گشـت چندي بروبر جهان
    بـه رستم همي داد ده دايه شير
    چو از شير آمد سوي خوردني
    بدي پـنـج مرده مراو را خورش
    چو رستـم بپيمود بالاي هشـت
    چنان شد كه رخشان ستاره شود تو گفتي كه سام يلستي به جاي
    تو گفتي كه سام يلستي به جاي



  • مر آن ماه رخ را به مي كرد مست
    بـتابيد مر بـچـه را سر ز راه
    كه كس در جهان اين شگفتي نديد
    بـه بالا بـلـند و به ديدار كـش
    كـه نشـنيد كـس بچه پيل تن
    بـه داور همـه درد بسپوختـند
    ز مي خفته و هش ازو رفتـه بود
    بـه سيندخت بگشاد لب بر سخن
    ابر كردگار آفرين خواندند
    بـسان سپـهري برافراخـتـند
    بديد اندرو فر شاهـنـشـهي
    نـهادند رستـمـش نام پـسر
    بـه بالاي آن شير ناخورده شير
    برخ بر نـگاريده ناهيد و هور
    بـه چنگ اندرش داده چنگال شير
    بـه يك دست كوپال و ديگر عـنان
    بـه گرد اندرش چاكران نيز چـند
    چـنان چون ببايسـت پرداختـه
    بـه فرمان بران بر درم ريخـتـند
    بـبردند نزديك سام سوار
    ز زاولـسـتان تا به كابلسـتان
    بـه هر كنج صد مجلـس آراي بود
    نشستـه بـه هر جاي رامشگران
    نشستـه چنان چون بود تار و پود
    بـبردند نزديك سام سوار
    مرا ماند اين پرنيان گفـت راسـت
    سرش ابر سايد زمين دامـنـش
    درم ريخت تا بر سرش گشت راست
    بياراسـت ميدان چو چشم خروس
    بـه خواهـندگان بر درم برفشاند
    نـظاره شدند اندران بزمـگاه
    بياراسـت چون مرغزار بهشـت
    بران شادمان گردش روزگار
    خداوند شـمـشير و كوپال را
    كـه يال يلان داشـت و فر كيان
    بداريد كز دم نيابد گزند
    شـب و روز با كردگار جـهان
    ز تـخـم تو گردي به آيين مـن
    نـبايد جز از زندگانيش خواسـت
    بر زال روشـن دل و شادمان
    كـه روشـن روان اندر آيد به مغز
    برافراخـت گردن بـه چرخ كـبود
    برهـنـه شد آن روزگار نـهان
    كه نيروي مردست و سرمايه شير
    شد از نان و از گوشـت افزودني
    بـماندند مردم ازان پرورش
    بـسان يكي سرو آزاد گـشـت
    جـهان بر سـتاره نـظاره شود بـه بالا و ديدار و فرهنـگ و راي
    بـه بالا و ديدار و فرهنـگ و راي


/ 675