شماره 28 - شاهنامه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شاهنامه - نسخه متنی

ابوالقاسم فردوسی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شماره 28





  • منوچـهر را سال شد بر دو شست
    سـتاره شـناسان بر او شدند
    نديدند روزش كـشيدن دراز
    بدادند زان روز تـلـخ آگـهي
    گـه رفـتـن آمد به ديگر سراي
    نـگر تا چـه بايد كنون ساختـن
    سخـن چون ز داننده بشنيد شاه
    هـمـه موبدان و ردان را بـخواند
    بـفرمود تا نوذر آمدش پيش
    كه اين تخت شاهي فسونست و باد
    مرا بر صد و بيسـت شد ساليان
    بـسي شادي و كام دل راندم
    بـه فر فريدون ببـسـتـم ميان
    بجسـتـم ز سلم و ز تور سترگ
    جـهان ويژه كردم ز پـتياره ها
    چـنانـم كـه گويي نديدم جهان
    نيرزد هـمي زندگانيش مرگ
    ازان پس كه بردم بسي درد و رنـج
    چـنان چون فريدون مرا داده بود
    چنان دان كه خوردي و بر تو گذشت
    نـشاني كـه ماند همي از تو باز
    نـبايد كـه باشد جز از آفرين
    نـگر تا نـتابي ز دين خداي
    كـنون نو شود در جـهان داوري
    پديد آيد آنـگـه بـه خاور زمين
    بدو بـگرو آن دين يزدان بود
    تو مـگذار هرگز ره ايزدي
    ازان پـس بيايد ز تركان سـپاه
    ترا كارهاي درشـتـسـت پيش
    گزند تو آيد ز پور پـشـنـگ
    بـجوي اي پسر چون رسد داوري
    وزين نو درختي كه از پـشـت زال
    ازو شـهر توران شود بي هـنر
    بـگـفـت و فرود آمد آبش بروي
    بي آنـكـش بدي هيچ بيماريي
    دو چشـم كياني به هم بر نـهاد شد آن نامور پرهـنر شـهريار
    شد آن نامور پرهـنر شـهريار



  • ز گيتي همي بار رفتن ببـسـت
    هـمي ز آسمان داستانـها زدند
    ز گيتي همي گشـت بايسـت باز
    كـه شد تيره آن تخت شاهنشهي
    مـگر نزد يزدان بـه آيدت جاي
    نـبايد كـه مرگ آورد تاخـتـن
    بـه رسـم دگرگون بياراست گاه
    هـمـه راز دل پيش ايشان براند
    ورا پـندها داد ز اندازه بيش
    برو جاودان دل نـبايد نـهاد
    بـه رنج و به سختي ببستم ميان
    بـه رزم اندرون دشـمـنان ماندم
    بـه پـندش مرا سود شد هر زيان
    هـمان كين ايرج نياي بزرگ
    بـس شـهر كردم بـس باره ها
    شـمار گذشـتـه شد اندر نهان
    درخـتي كـه زهر آورد بار و برگ
    سـپردم ترا تخت شاهي و گنـج
    ترا دادم اين تاج شاه آزمود
    بـه خوشتر زمان بازم بايدت گشت
    برآيد برو روزگار دراز
    كـه پاكي نژاد آورد پاك دين
    كـه دين خداي آورد پاك راي
    چو موسي بيايد بـه پيغـمـبري
    نـگر تا نـتابي بر او بـه كين
    نگـه كـن ز سر تا چه پيمان بود
    كـه نيكي ازويست و هـم زو بدي
    نـهـند از بر تخـت ايران كـلاه
    گـهي گرگ بايد بدن گاه ميش
    ز توران شود كارها بر تو نـنـگ
    ز سام و ز زال آنـگـهي ياوري
    برآمد كـنون بركـشد شاخ و يال
    بـه كين تو آيد هـمان كينـه ور
    هـمي زار بـگريسـت نوذر بروي
    نـه از دردها هيچ آزاريي
    بـپژمرد و برزد يكي سرد باد بـه گيتي سـخـن ماند زو يادگار
    بـه گيتي سـخـن ماند زو يادگار


/ 675