شماره 3 - شاهنامه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شاهنامه - نسخه متنی

ابوالقاسم فردوسی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شماره 3





  • چو دشت از گيا گشت چون پرنيان
    سـپاهي بيامد ز تركان و چين
    كـه آن را ميان و كرانـه نـبود
    چو لشكر به نزديك جيحون رسيد
    سـپاه جـهاندار بيرون شدند
    بـه راه دهستان نـهادند روي
    شهنـشاه نوذر پس پشت اوي
    چو لشكر به پيش دهستان رسيد
    سراپرده نوذر شـهريار
    خود اندر دهستان نياراست جنگ
    كـه افراسياب اندر ايران زمين
    شـماساس و ديگر خزروان گرد
    ز جنگ آوران مرد چون سي هزار
    سوي زابلسـتان نـهادند روي
    خـبر شد كه سام نريمان بمرد
    ازان سخت شادان شد افراسياب
    بيامد چو پيش دهسـتان رسيد
    سپـه را كه دانست كردن شمار
    بـجوشيد گفتي همه ريگ و شخ
    ابا شاه نوذر صد و چـل هزار
    بـه لشـكر نگه كرد افراسياب
    يكي نامه بنوشت سوي پشنـگ
    همـه لـشـكر نوذر ار بشكريم
    دگر سام رفـت از در شـهريار
    سـتودان همي سازدش زال زر
    مرا بيم ازو بد بـه ايران زمين
    هـمانا شـماساس در نيمروز
    به هنگام هر كار جستن نكوست
    چو كاهل شود مرد هنـگام كار هيون تـكاور برآورد پر
    هيون تـكاور برآورد پر



  • ببـسـتـند گردان توران ميان
    هـم از گرزداران خاور زمين
    هـمان بـخـت نوذر جوانه نبود
    خـبر نزد پور فريدون رسيد
    ز كاخ همايون بـه هامون شدند
    سـپـهدارشان قارن رزم جوي
    جهاني سراسر پر از گفت و گوي
    تو گفتي كـه خورشيد شد ناپديد
    كـشيدند بر دشت پيش حـصار
    برين بر نيامد زماني درنـگ
    دو سالار كرد از بزرگان گزين
    ز لشكر سواران بديشان سـپرد
    برفـتـند شايسـتـه كارزار
    ز كينـه به دستان نـهادند روي
    هـمي دخمه سازد ورا زال گرد
    بديد آنكه بخت اندر آمد بـه خواب
    برابر سراپرده اي بركـشيد
    برو چارصد بار بـشـمر هزار
    بيابان سراسر چو مور و مـلـخ
    هـمانا كـه بودند جنگي سوار
    هيوني برافگـند هنـگام خواب
    كه جستيم نيكي و آمد به چنگ
    شـكارند و در زير پي بسـپريم
    هـمانا نيايد بدين كارزار
    ندارد هـمي جنـگ را پاي و پر
    چو او شد ز ايران بـجوييم كين
    نشستـسـت با تاج گيتي فروز
    زدن راي با مرد هشيار و دوست
    ازان پـس نيابد چـنان روزگار بـشد نزد سالار خورشيد فر
    بـشد نزد سالار خورشيد فر


/ 675