شماره 5 - شاهنامه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شاهنامه - نسخه متنی

ابوالقاسم فردوسی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شماره 5





  • برآسود پس لشـكر از هر دو روي
    رده بركـشيدند ايرانيان
    چو افراسياب آن سـپـه را بديد
    چـنان شد ز گرد سواران جـهان
    دهاده برآمد ز هر دو گروه
    برانـسان سـپـه بر هم آويختند
    به هر سو كه قارن شدي رزمخواه
    كـجا خاسـتي گرد افراسياب
    سرانـجام نوذر ز قلـب سـپاه
    چـنان نيزه بر نيزه انداخـتـند
    كـه بر هم نپيچد بران گونـه مار
    چـنين تا شب تيره آمد به تنـگ
    از ايران سپه بيشتر خستـه شد
    بـه بيچارگي روي برگاشـتـند
    دل نوذر از غـم پر از درد بود
    چو از دشت بنشسـت آواي كوس
    بـشد طوس و گستهم با او به هم
    بگفـت آنك در دل مرا درد چيست
    از اندرز فرخ پدر ياد كرد
    كـجا گفته بودش كه از ترك و چين
    ازيشان ترا دل شود دردمـند
    ز گفـتار شاه آمد اكنون نـشان
    كـس از نامـه نامداران نـخواند
    شـما را سوي پارس بايد شدن
    وزان جا كـشيدن سوي زاوه كوه
    ازيدر كـنون زي سـپاهان رويد
    ز كار شما دل شكسـتـه شوند
    ز تـخـم فريدون مگر يك دو تـن
    ندانـم كـه ديدار باشد جزين
    شـب و روز داريد كارآگـهان
    ازين لـشـكر ار بد دهند آگـهي
    شـما دل مداريد بس مستمـند
    يكي را بـه جـنـگ اندر آيد زمان
    تـن كشتـه با مرده يكسان شود
    بدادش مران پـندها چون سزيد گرفـت آن دو فرزند را در كـنار
    گرفـت آن دو فرزند را در كـنار



  • برفـتـند روز دوم جـنـگـجوي
    چـنان چون بود ساز جنـگ كيان
    بزد كوس رويين و صـف بركـشيد
    كـه خورشيد گفتي شد اندر نهان
    بيابان نـبود ايچ پيدا ز كوه
    چو رود روان خون همي ريخـتـند
    فرو ريخـتي خون ز گرد سياه
    همه خون شدي دشت چون رود آب
    بيامد بـه نزديك او رزمـخواه
    سـنان يك بـه ديگر برافراختـند
    شـهان را چـنين كي بود كارزار
    برو خيره شد دست پور پشـنـگ
    وزان روي پيكار پيوسـتـه شد
    بـه هامون برافگـنده بگذاشتـند
    كـه تاجـش ز اختر پر از گرد بود
    بـفرمود تا پيش او رفـت طوس
    لـبان پر ز باد و روان پر ز غـم
    همي گفت چندي و چندي گريست
    پر از خون جگر لـب پر از باد سرد
    سـپاهي بيايد بـه ايران زمين
    بـسي بر سـپاه تو آيد گزند
    فراز آمد آن روز گردنـكـشان
    كـه چندين سپه كس ز تركان براند
    شـبـسـتان بياوردن و آمدن
    بران كوه الـبرز بردن گروه
    وزين لشـكر خويش پنـهان رويد
    برين خستـگي نيز خستـه شوند
    برد جان ازين بي شمار انجـمـن
    يك امشب بكوشيم دست پـسين
    بـجوييد هـشيار كار جـهان
    شود تيره اين فر شاهنـشـهي
    كـه بايد چـنين بد ز چرخ بلـند
    يكي با كـلاه مـهي شادمان
    طـپد يك زمان بازش آسان شود
    پس آن دست شاهانه بيرون كشيد فرو ريخـت آب از مژه شـهريار
    فرو ريخـت آب از مژه شـهريار


/ 675