شماره 9 - شاهنامه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شاهنامه - نسخه متنی

ابوالقاسم فردوسی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شماره 9





  • و ديگر كه از شـهر ارمان شدند
    شماساس كز پيش جيحون برفت
    خزروان ابا تيغ زن سي هزار
    برفـتـند بيدار تا هيرمـند
    ز بـهر پدر زال با سوگ و درد
    بـه شـهر اندرون گرد مهراب بود
    فرسـتاده اي آمد از نزد اوي
    بـه پيش سراپرده آمد فرود
    كـه بيداردل شاه توران سـپاه
    ز ضـحاك تازيسـت ما را نژاد
    بـه پيوستگي جان خريدم همي
    كنون اين سراي و نشست منست
    ازايدر چو دستان بـشد سوگوار
    دلـم شادمان شد به تيمار اوي
    زمان خواهـم از نامور پـهـلوان
    يكي مرد بينادل و پرشـتاب
    مـگر كز نـهان من آگـه شود
    ناري فرستم چنان چون سزاست
    گر ايدونـك گويد به نزد مـن آي
    هـمـه پادشاهي سپارم بدوي
    تـن پـهـلوان را نيارم به رنـج
    ازين سو دل پهلوان را ببـسـت
    نوندي برافـگـند نزديك زال
    بـه دسـتان بگو آنچ ديدي ز كار
    كـه دو پهلوان آمد ايدر بجنـگ
    دو لشـكر كشيدند بر هيرمـند گر از آمدن دم زني يك زمان
    گر از آمدن دم زني يك زمان



  • بـه كينه سوي زابلستان شدند
    سوي سيستان روي بنهاد و تفت
    ز تركان بزرگان خـنـجرگزار
    ابا تيغ و با گرز و بخـت بـلـند
    بـه گوراب اندر همي دخمه كرد
    كه روشن روان بود و بي خواب بود
    بـه سوي شماساس بنهاد روي
    ز مـهراب دادش فراوان درود
    بـماناد تا جاودان با كـلاه
    بدين پادشاهي نيم سخـت شاد
    جز اين نيز چاره نديدم هـمي
    همان زاولستان به دست منست
    ز بـهر سـتودان سام سوار
    برآنـم كـه هرگز نبينمش روي
    بدان تا فرسـتـم هيوني دوان
    فرسـتـم بـه نزديك افراسياب
    سخـنـهاي گوينده كوتـه شود
    جز اين نيز هرچ از در پادشاسـت
    جز از پيش تختش نباشم به پاي
    هـميشـه دلي شاد دارم بدوي
    فرستمـش هرگونـه آگنده گنج
    وزان در سوي چاره يازيد دسـت
    كـه پرنده شو باز كـن پر و بال
    بـگويش كـه از آمدن سر مخار
    ز تركان سپاهي چو دشتي پلنگ
    بـه دينارشان پاي كردم به بـند برآيد هـمي كامـه بدگـمان
    برآيد هـمي كامـه بدگـمان


/ 675