حكايت مرد بت پرستى كه بت را خطاب ميكرد و خدا خطابش را لبيك گفت - منطق الطیر نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

منطق الطیر - نسخه متنی

محمد بن ابراهیم عطار نیشابوری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حكايت مرد بت پرستى كه بت را خطاب ميكرد و خدا خطابش را لبيك گفت





  • يك شبى روح الامين در سد ره بود
    بنده اى گفت اين زمان مي خواندش
    اين قدر دانم كه عالى بنده ايست
    خواست تا بشناسد او را آن زمان
    در زمين گرديد و در دريا بگشت
    هم نديد آن بنده را، گفت اى خداى
    حق تعالى گفت عزم روم كن
    رفت جبرئيل و بديدش آشكار
    جبرئيل آمد از آن حالت بجوش
    پس زفان بگشاد گفت اى بي نياز
    آنك در ديرى كند بت را خطاب
    حق تعالى گفت هست او دل سياه
    گر ز غفلت ره غلط كرد آن سقط
    هم كنون راهش دهم تا پيشگاه
    اين بگفت و راه جانش برگشاد
    تا بدانى تو كه اين آن ملتست
    گر برين درگه ندارى هيچ تو نه همه زهد مسلم مي خرند
    نه همه زهد مسلم مي خرند



  • بانگ لبيكى ز حضرت مي شنود
    مي ندانم تا كسى مي داندش
    نفس او مرده است او دل زنده ايست
    زو نگشت آگاه در هفت آسمان
    بار ديگر گرد عالم دربگشت
    سوى او آخر مرا راهى نماى
    در ميان دير شو معلوم كن
    كان زمان مي خواند بت را زارزار
    سوى حضرت بازآمد در خروش
    پرده كن در پيش من زين راز باز
    تو به لطف خود دهى او را جواب
    مي نداند، زان غلط كردست راه
    من چو مي دانم نكردم ره غلط
    لطف ما خواهد شد او را عذر خواه
    در خدا گفتن زفانش برگشاد
    كانچ اينجا مي رود بي علتست
    هيچ نيست افكنده، كمتر پيچ تو هيچ بر درگاه او هم مي خرند
    هيچ بر درگاه او هم مي خرند


/ 333