گفت عباسه كه روز رستخيز عاصيان و غافلان را از گناه خلق بي سرمايه حيران مانده حق تعالى از زمين تا نه فلك پاك بستاند همه از لطف پاك از ملايك بانگ خيزد كاى آله حق تعالى گويد اى روحانيان خاكيا ن را كار مي گردد تمام ديگرى گفتش مخنت گوهرم گاه رندم، گاه زاهد ،گاه مست گاه نفسم در خرابات افكند من ميان هر دو حيران مانده گفت بارى اين بود در هر كسى گر همه كس پاك بودى از نخست چون بود در طاعتت دلبستگى تا كه نكند كره عمرى سركشى اى تنورستان غفلت جاى تو اشك چون شنگرف اسرار دلستچون تو دايم نفس سگ را پرورى چون تو دايم نفس سگ را پرورى
چون زهيبت خلق افتد در گريز رويها گردد به يك ساعت سياه هر يك از نوعى پريشان مانده صد هزاران ساله طاعت از ملك وافكند اندر سر اين مشت خاك از چه بر ما مي زنند اين خلق راه چون شما را نيست زين سود و زيان نان براى گرسنه بايد مدام هر زمانى مرغ شاخ ديگرم گاه هست و نيست و گاهى نيست و هست گاه جانم در مناجات افكند چون كنم در چاه و زندان مانده زانك مرد يك صفت نبود بسى انبيا را كى شدى بعت درست با صلاح آيى به صد آهستگى تن فروندهد به آرام و خوشى كرده ى مطلوب سر تا پاى تو سيرخوردن چيست، زنگار دلستكم نه آيد از مخن گوهرى كم نه آيد از مخن گوهرى