حكايت شهريارى كه قصرى زرنگار كرد - منطق الطیر نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

منطق الطیر - نسخه متنی

محمد بن ابراهیم عطار نیشابوری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حكايت شهريارى كه قصرى زرنگار كرد





  • شهريارى كرد قصرى زرنگار
    چون شد آن قصر بهشت آسا تمام
    هر كسى مي آمدند از هر ديار
    شه حكيمان و نديمان را بخواند
    گفت اين قصر مرا در هيچ حال
    هر كسى گفتند در روى زمين
    زاهدى برجست، گفت اى نيك بخت
    گر نبودى قصر را آن رخنه عيب
    شاه گفتا من نديدم رخنه اى
    زاهدش گفت اى به شاهى سرفراز
    بوك آن رخنه توانى كرد سخت
    گرچه اين قصرست خرم چون بهشت
    هيچ باقى نيست، هست اينجاى زيست
    از سراى و قصر خود چندين مناز گر كسى از خواجگى و جاى تو
    گر كسى از خواجگى و جاى تو



  • خرج شد دينار بر وى صد هزار
    پس گرفت از فرش آرايش نظام
    پيش خدمت با طبقهاى نار
    پيش خويش آورد و بر كرسى نشاند
    هيچ باقى هست از حسن و كمال
    هيچ كس نه ديد و نه بيند چنين
    رخنه اى ماندست و آن عيب است سخت
    تحفه دادى قصر فردوسش ز غيب
    هم برانگيزى تو جاهل فتنه اى
    رخنه اى هست آن ز عزرائيل باز
    ورنه چه قصر تو و چه تاج و تخت
    مرگ بر چشم تو خواهد كرد زشت
    ليك باقى نيست، اين را حيله چيست
    رخش كبر و سركشى چندين مناز با تو عيب تو بگويد واى تو
    با تو عيب تو بگويد واى تو


/ 333