حكايت تاجرى كه از فروختن كنيز خود پشيمان شد - منطق الطیر نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

منطق الطیر - نسخه متنی

محمد بن ابراهیم عطار نیشابوری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حكايت تاجرى كه از فروختن كنيز خود پشيمان شد





  • تاجرى مالى و ملكى چند داشت
    ناگهش بفروخت تا آواره شد
    رفت پيش خواجه اى او بي قرار
    ز آرزوى او جگر مي سوختش
    مرد مي شد در ميان ره مدام
    زار مي گفتى كه اين داغم بس است
    كز حماقت رفت، چشم عقل دوخت
    روز بازارى چنين آراسته
    هر نفس ز انفاس عمرت گوهريست
    از قدم تا فرق نعمتهاى اوست
    تا بدانى كز كه دورافتاده اى حق ترا پرورده در صد عز و ناز
    حق ترا پرورده در صد عز و ناز



  • يك كنيزك با لبى چون قند داشت
    بس پشيمان گشت و بس بيچاره شد
    مي خريدش باز افزون از هزار
    خواجه ى او باز مي نفروختش
    خاك بر سر مي فشاندى بردوام
    وين چنين داغى سزاى آن كس است
    دلبر خود را به دينارى فروخت
    تو زيان خويش را برخاسته
    سوى حق هر ذره اى نو رهبريست
    عرضه ده بر خويش نعمتهاى دوست
    در جدايى بس صبور افتاده اى تو ز نادانى به غيرى مانده باز
    تو ز نادانى به غيرى مانده باز


/ 333