حكايت چاكرى كه از دست شاه ميوه ى تلخى را با رغبت خورد - منطق الطیر نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

منطق الطیر - نسخه متنی

محمد بن ابراهیم عطار نیشابوری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حكايت چاكرى كه از دست شاه ميوه ى تلخى را با رغبت خورد





  • پادشاهى بود نيكو شيوه اى
    ميوه ى او خوش همي خورد آن غلام
    از خوشى كان چاكرش مي خورد آن
    گفت يك نيمه بمن ده اى غلام
    داد شه را ميوه و شه چون چشيد
    گفت هرگز اى غلام اين خود كه كرد
    آن رهى با شاه گفت اى شهريار
    گر ز دستت تلخ آمد ميوه اى
    چون ز دستت هر دمم گنجى رسد
    چون شدم در زير محنت پست تو
    گر ترا در راه او رنجست بس
    كار او بس پشت و روى افتاده است
    پختگان چون سر به راه آورده اند تا كه بر نان و نمك بنشسته اند
    تا كه بر نان و نمك بنشسته اند



  • چاكرى را داد روزى ميوه اى
    گفتيى خوشتر نخورد او زان طعام
    پادشا را آرزو مي كرد آن
    زانك بس خوش مي خورى اين خوش طعام
    تلخ بود،ابرو از آن درهم كشيد
    وين چنين تلخى چنان شيرين كه كرد
    چون ز دستت تحفه ديدم صد هزار
    بازدادن را ندانم شيوه اى
    كى به يك تلخى مرا رنجى رسد
    كى مرا تلخى كند از دست تو
    تو يقين مي دان كن آن گنج است بس
    چون كنى تو، چون چنين بنهاده است
    لقمه ى بى خون دل كى خورده اند بي جگر نان تهى نشكسته اند
    بي جگر نان تهى نشكسته اند


/ 333