حكايت خفاشى كه به طلب خورشيد پرواز مي كرد
هرك بي فرمان كشد سختى بسى سگ بسى سختى كشيد و زان چه سود وانك بر فرمان كشد سختى دمى كار فرمان راست در فرمان گريز
كار فرمان راست در فرمان گريز
سگ بود در كوى اين كس نه كسى جز زيان نبود چو بر فرمان نبود از وابش پر برآيد عالمى بنده ى تو، در تصرف برمخيز
بنده ى تو، در تصرف برمخيز