حكايت مردى كه خرى به عاريت گرفت و آنرا گرگ دريد - منطق الطیر نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

منطق الطیر - نسخه متنی

محمد بن ابراهیم عطار نیشابوری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حكايت مردى كه خرى به عاريت گرفت و آنرا گرگ دريد





  • بود در كاريز بي سرمايه اى
    رفت سوى آسيا و خوش بخفت
    گرگ آن خر را بدريد و بخورد
    هر دو تن مي آمدند از ره دوان
    قصه پيش مير برگفتند راست
    مير گفتا هرك گرگ يك تنه
    بى شك اين تاوان برو باشد درست
    با رب اين تاوان چه نيكو مي كند
    بر زنان مصر چون حالت بگشت
    چه عجب باشد كه بر ديوانه اى
    تا در آن حالت شود بي خويش او جمله زو گويد، بدو گويد همه
    جمله زو گويد، بدو گويد همه



  • عاريت بستد خر از همسايه اى
    چون بخفت آن مرد حالى خر برفت
    روز ديگر بود تاوان خواست مرد
    تا بنزد مير كاريز آن زمان
    زو بپرسيدند كين تاوان كراست
    سردهد در دشت صحرا گرسنه
    هردو را تاوان ازو بايست جست
    هيچ تاوان نيست هرچ او مي كند
    زانك مخلوقى به ديشان برگذشت
    حالتى تابد ز دولت خانه اى
    ننگرد هيچ از پس و از پيش او جمله زو جويد، بدو جويد همه
    جمله زو جويد، بدو جويد همه


/ 333