خاست اندر مصر قحطى ناگهان جمله ى ره خلق بر هم مرده بود از قضا ديوانه چون آن بديداى گفت اى دارنده ى دنيا و دين هرك او گستاخ اين درگه شودگر كژى گويد بدين درگه نه راست گر كژى گويد بدين درگه نه راست
خلق مي مردند و مي گفتند نان نيم زنده مرده را مي خورده بود خلق مي مردند و نامد نان پديد چون ندارى رزق كمترآفرين عذر خواهد باز چون آگه شودعذر آن داند به شيرينى نه خواست عذر آن داند به شيرينى نه خواست