حكايت چوب خوردن يوسف به دستور زليخا - منطق الطیر نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

منطق الطیر - نسخه متنی

محمد بن ابراهیم عطار نیشابوری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حكايت چوب خوردن يوسف به دستور زليخا





  • چون زليخا حشمت واعزاز داشت
    با غلامى گفت بنشان اين دمش
    بر تن يوسف چنان بازو گشاى
    آن غلام آمد بسى كارش نداد
    پوستينى ديد مرد نيك بخت
    مرد هر چوبى كه مي زد استوار
    چون زليخا بانگ بشنودى ز دور
    مرد گفت اى يوسف خورشيد فر
    چون نبيند بر تو زخم چوب هيچ
    برهنه كن دوش، دل برجاى دار
    گرچه اين ضربت زيانى باشدت
    تن برهنه كرد يوسف آن زمان
    مرد حالى كرد دست خود بلند
    چون زليخا زو شنود آن بار آه
    پيش ازين آن آهها ناچيزبود
    گر بود در ماتمى صد نوحه گر
    گر بود در حلقه اى صد غم زده
    تا نگردى مرد صاحب درد تو هر كه درد عشق دارد، سوز هم
    هر كه درد عشق دارد، سوز هم



  • رفت يوسف را به زندان بازداشت
    پس بزن پنجاه چوب محكمش
    كين دم آهش بشنوم از دور جاى
    روى يوسف ديد دل بارش نداد
    دست خود بر پوستين بگشاد سخت
    ناله اى مي كرد يوسف زار زار
    گفتى آخر سخت تر زن اى صبور
    گر زليخا بر تو اندازد نظر
    بى شك اندازد مرا در پيچ پيچ
    بعد از آن چوبى قوى را پاى دار
    چون ترا بيند نشانى باشدت
    غلغلى افتاد در هفت آسمان
    سخت چوبى زد كه در خاكش فكند
    گفت بس، كين آه بود از جايگاه
    آه آن باد اين ز جايى نيز بود
    آه صاحب درد آيد كارگر
    حلقه را باشد نگين ماتم زده
    در صف مردان نباشى مرد تو شب كجا يابد قرار و روز هم
    شب كجا يابد قرار و روز هم


/ 333