حكايت خواجه اى كه از غلامش خواست او را براى نماز بيدار كند - منطق الطیر نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

منطق الطیر - نسخه متنی

محمد بن ابراهیم عطار نیشابوری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حكايت خواجه اى كه از غلامش خواست او را براى نماز بيدار كند





  • خواجه زنگى را غلامى چست بود
    جمله ى شب آن غلام پاك باز
    خواجه گفتش اى غلام كاركن
    تا وضو سازم كنم با تو نماز
    گفت آن زن را كه درد زه بخاست
    گر ترا درديستى بيداريى
    چون كسى بايد كه بيدارت كند
    هر كه را اين حسرت و اين درد نيست هر كه را اين درد دل در هم سرشت
    هر كه را اين درد دل در هم سرشت



  • دست پاك از كار دنيا شست بود
    تا به وقت صبح مي كردى نماز
    شب چو برخيزى مرا بيدار كن
    آن غلام او را جوابى داد باز
    گر كسش بيدارگر نبود رواست
    روز و شب در كار نه بي كاريى
    ديگرى بايد كه او كارت كند
    خاك بر فرقش كه اين كس مرد نيست محو شد هم دوزخ او را هم بهشت
    محو شد هم دوزخ او را هم بهشت


/ 333