از نبى در خواست مردى پر نياز خواجه دستورى نداد او را در آن روى نه بر خاك گرم و خاك كوى چون تو مي بينى جراحت روح را تا نيارى داغ دل اين جايگاه داغ دل آور كه در ميدان درد ديگرى گفتش كه اى داراى راه پر سياست مي نمايد اين طريق گفت ما را هفت وادى در ره است وا نيامد در جهان زين راه كس چون نيامد بازكس زين راه دور چون شدند آنجايگه گم سر به سر هست وادى طلب آغاز كار پس سيم واديست آن معرفت هست پنجم وادى توحيد پاك هفتمين وادى فقرست و فنادركشش افتي، روش گم گرددت دركشش افتي، روش گم گرددت
تا گزارد بر مصلايى نماز گفت ريگ و خاك گرمست اين زمان زانك هر مجروح را داغست روى داغ نيكوتر بود مجروح را كى توان كردن بسوى تو نگاه اهل دل از داغ بشناسند مرد ديده ى ما شد درين وادى سياه چند فرسنگ است اين راه اى رفيق چون گذشتى هفت وادي، درگه است نيست از فرسنگ آن آگاه كس چون دهندت آگهى اى نا صبور كى خبر بازت دهد از بي خبر وادى عشق است از آن پس، بي كنار پس چهارم وادى استغنى صفت پس ششم وادى حيرت صعب ناك بعد ازين روى روش نبود تراگر بود يك قطره قلزم گرددت گر بود يك قطره قلزم گرددت