خواجه ى اول كه اول يار اوست صدر دين صديق اكبر قطب حق هرچ حق از بارگاه كبريا آن همه در سينه ى صديق ريخت چون دو عالم را به يك دم دركشيد سر فرو بردى همه شب تا به روز هوى او تا چين برفتى مشك بار زين سبب گفت آفتاب شرع و دين سنگ زان بودى به حكمت در دهانش نى كه سنگش بر زفان بگرفت راه سنگ بايد تا پديد آيد وقار چون عمر مويى بديد از قدراوچون تو كردى انى انينش قبول چون تو كردى انى انينش قبول
انى انين اذهما فى الغار اوست در همه چيز از همه برده سبق ريخت در صدر شريف مصطفى لاجرم تا بود ازو تحقيق ريخت لب ببست از سنگ و خوش دم دركشيد نيم شب هويى برآوردى بسوز مشك كردى خون آهوى تتار علم بايد جست ازينجا تا به چين نا به سنگ و هنگ هو گويد زفانش تا نگويد هيچ نامى جز آله مردم بي سنگ كى آيد به كار گفت كاش آن مويمى بر صدر اوانى انين او بود بعد رسول انى انين او بود بعد رسول