حكايت مردى كه در كوه چين سنگ شد - منطق الطیر نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

منطق الطیر - نسخه متنی

محمد بن ابراهیم عطار نیشابوری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حكايت مردى كه در كوه چين سنگ شد





  • بود مردى سنگ شد در كوه چين
    بر زمين چون اشك ريزد زار زار
    گر از آن سنگى فتد در دست ميغ
    هست علم آن مرد پاك راست گوى
    زانك علم از غصه ى بى همتان
    جمله تاريك است اين محنت سراى
    ره بر جانت درين تاريك جاى
    تو درين تاريكى بى پا و سر
    گر تو برگيرى ازين جوهر بسى
    ور نبايد جوهرت اى هيچ كس
    گر بود ور نبود اين جوهر ترا
    اين جهان و آن جهان در جان گمست
    چون برون رفتى ازين گم در گمى
    گر رسى زينجا بجاى خاص باز
    ور درين ره بازمانى واى تو
    شب مخسب و روز در هم مي مخور مي طلب تو تا طلب كم گرددت
    مي طلب تو تا طلب كم گرددت



  • اشك مي بارد ز چشمش بر زمين
    سنگ گردد اشك آن مرد آشكار
    تا قيامت زو نبارد جز دريغ
    گر به چين بايد شدن او را بجوى
    سنگ شد، تا كى ز كافر نعمتان
    علم در وى چون جواهر ره نماى
    جوهر علمست و علم جان فزاى
    چون سكندر مانده اى بي راه بر
    خويش را يابى پشيمان تر كسى
    هم پشيمان تر تو خواهى بود بس
    هر زمان يابم پشيمان تر ترا
    تن ز جان و جان ز تن پنهان گمست
    هست آنجا جاى خاص آدمى
    پى برى در يك نفس صد گونه راز
    گم شود در نوحه سر تا پاى تو
    اين طلب در تو پديد آيد مگر خورد روز و خواب شب كم گرددت
    خورد روز و خواب شب كم گرددت


/ 333