حكايت مردى كه پسر جوانش به چاه افتاد - منطق الطیر نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

منطق الطیر - نسخه متنی

محمد بن ابراهیم عطار نیشابوری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حكايت مردى كه پسر جوانش به چاه افتاد





  • در ده ما بود برنايى چو ماه
    در زبر افتاد خاك او را بسى
    خاك بر وى گشته بود و روزگار
    آن نكو سيرت محمد نام بود
    چون پدر ديدش چنان، گفت اى پسر
    اى محمد، با پدر لطفى بكن
    كو محمد، كو پسر، كو هيچ كس
    درنگر اى سالك صاحب نظر
    آدم آخر كو و ذريات كو
    كو زمين، كو كوه و دريا، كو فلك
    كو كنون آن صد هزاران تن زخاك
    كو به وقت جان بدادن پيچ پيچ
    هر دو عالم را و صد چندان كه هست چون سراى پيچ پيچ آيد ترا
    چون سراى پيچ پيچ آيد ترا



  • اوفتاد آن ماه يوسف وش به چاه
    عاقبت ز آنجا بر آوردش كسى
    با دو دم آورده بودش كار و بار
    تا بدان عالم ازو يك گام بود
    اى چراغ چشم واى جان پدر
    يك سخن گو، گفت آخر كو سخن
    اين بگفت و جان بداد، اين بود و بس
    تا محمد كو و آدم، درنگر
    نام جزويات و كليات كو
    كو پري، كو ديو و مردم ،كو ملك
    كو كنون آن صد هزاران جان پاك
    كو كسي، كو جان و تن، كو هيچ هيچ
    گر بسايى و ببيزى آنك هست با سر غربال هيچ آيد ترا
    با سر غربال هيچ آيد ترا


/ 333