حكايت پروانگان كه از مطلوب خود خبر مي خواستند - منطق الطیر نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

منطق الطیر - نسخه متنی

محمد بن ابراهیم عطار نیشابوری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حكايت پروانگان كه از مطلوب خود خبر مي خواستند





  • يك شبى پروانگان جمع آمدند
    جمله مي گفتند مي بايد يكى
    شد يكى پروانه تا قصرى ز دور
    بازگشت و دفتر خود بازكرد
    ناقدى كو داشت در جمع مهى
    شد يكى ديگر گذشت از نور در
    پر زنان در پرتو مطلوب شد
    بازگشت او نيز و مشتى راز گفت
    ناقدش گفت اين نشان نيست اى عزيز
    ديگرى برخاست مي شد مست مست
    دست دركش كرد با آتش به هم
    چون گرفت آتش ز سر تا پاى او
    ناقد ايشان چو ديد او را ز دور
    گفت اين پروانه در كارست و بس
    آنك شد هم بي خبر هم بي ار
    تا نگردى بي خبر از جسم و جان
    هركه از مويى نشانت باز داد نيست محرم نفس كس اين جايگاه
    نيست محرم نفس كس اين جايگاه



  • در مضيفى طالب شمع آمدند
    كو خبر آرد ز مطلوب اندكى
    در فضاء قصر يافت از شمع نور
    وصف او بر قدر فهم آغاز كرد
    گفت او را نيست از شمع آگهى
    خويش را بر شمع زد از دور در
    شمع غالب گشت و او مغلوب شد
    از وصال شمع شرحى باز گفت
    همچو آن يك كى نشان دادى تو نيز
    پاى كوبان بر سر آتش نشست
    خويشتن گم كرد با او خوش به هم
    سرخ شد چون آتشى اعضاى او
    شمع با خود كرده هم رنگش ز نور
    كس چه داند، اين خبر دارست و بس
    از ميان جمله او دارد خبر
    كى خبر يابى ز جانان يك زمان
    صد خط اندر خون جانت باز داد در نگنجد هيچ كس اين جايگاه
    در نگنجد هيچ كس اين جايگاه


/ 333