گفته ى مجنون كه دشنام ليلى را بر آفرين همه ى عالم ترجيح ميداد
گفت مجنون گر همه روى زمين من نخواهم آفرين هيچ كس خوشتراز صد مدح يك دشنام او مذهب خود با توگفتم اى عزيز گفت برق عزت آيد آشكار چون بسوزد جان به صد زارى چه سود بازگفتند آن گروه سوخته كى شود پروانه از آتش نفور گرچه ما را دست ندهد وصل يارگر رسيدن سوى آن دلخواه نيست گر رسيدن سوى آن دلخواه نيست
هر زمان بر من كنندى آفرين مدح من دشنام ليلى باد و بس بهتر از ملك دو عالم نام او گر بود خوارى چه خواهد بود نيز پس برآرد از همه جانها دمار آنگهى از عزت و خوارى چه سود جان ما و آتش افروخته زانك او را هست در آتش حضور سوختن ما را دهد دست، اينت كارپاك پرسيدن جز اينجا راه نيست پاك پرسيدن جز اينجا راه نيست