حكايت عمر كه مخواست خلافت را بفروشد - منطق الطیر نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

منطق الطیر - نسخه متنی

محمد بن ابراهیم عطار نیشابوری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حكايت عمر كه مخواست خلافت را بفروشد





  • چون عمر پيش اويس آمد به جوش
    اين خلافت گر خريدارى بود
    چون اويس اين حرف بشنيد از عمر
    تو بيفكن، هرك رابايد، ز راه
    چون خلافت خواست افكندن امير
    جمله گفتندش مكن اى پيشوا
    عهده ى در گردنت صديق كرد
    گر تو مي پيچى سر از فرمان او چون شنيد اين حجت محكم عمر
    چون شنيد اين حجت محكم عمر



  • گفت افكندم خلافت در فروش
    مي فروشم گر به دينارى بود
    گفت تو بگذار و فارغ در گذر
    باز برگيرد شود در پيشگاه
    آن زمان برخاست از ياران نفير
    خلق را سرگشته از بهر خدا
    آن نه بر عميا كه بر تحقيق كرد
    اين زمان از تو برنجد جان او كار ازين حجت برو شد سخت تر
    كار ازين حجت برو شد سخت تر


/ 333