گر على بود و اگر صديق بود چون بسوى غار مي شد مصطفا كرد جان خويشتن حيدر نار پيش يار غار، صديق جهان هر دو جان بازان راه او شدند تو تعصب كن كه ايشان مردوار گر تو هستى مرد اين يا مرد آن همچو ايشان جان فشانى پيشه گير تو على دانى و بوبكر اى پسر تو رها كن سر به مهر اين واقعه او نه يك زن بود او صد مرد بودبود دايم غرق نور حق شده بود دايم غرق نور حق شده
جان هر يك غرقه ى تحقيق بود خفت آن شب بر فراشش مرتضا تابماند جان آن صدر كبار هم براى جان او در باخت جان جان فشانان در پناه او شدند هر دو جان كردند بر جانان نار كو ترا يا درد اين يا درد آن يا خموش و ترك اين انديشه گير وز خداى عقل و جانى بي خبر مرد حق شو روز و شب چون رابعه از قدم تا فرق عين درد بوداز فضولى رسته، مستغرق شده از فضولى رسته، مستغرق شده