بوستان سعدی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

بوستان سعدی - نسخه متنی

مصلح بن عبدلله سعدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حكايت عيسى (ع) و عابد و ناپارسا





  • شنيدستم كه از راويان كلام
    يكى زندگانى تلف كرده بود
    دليرى سيه نامه اى سخت دل
    بسر برده ايام، بى حاصلى
    سرش خالى از عقل و پر ز احتشام
    به ناراستى دامن آلوده اى
    به پايى چو بينندگان راست رو
    چو سال بد از وى خلايق نفور
    هوى و هوس خرمنش سوخته
    سيه نامه چندان تنعم براند
    گنهكار و خودراى و شهوت پرست
    شنيدم كه عيسى درآمد ز دشت
    بزير آمد از غرفه خلوت نشين
    گنهكار برگشته اختر ز دور
    تأمل به حسرت كنان شرمسار
    خجل زير لب عذرخواهان به سوز
    سرشك غم از ديده باران چو ميغ
    برانداختم نقد عمر عزيز
    چو من زنده هرگز مبادا كسى
    برست آن كه در عهد طفلى بمرد
    گناهم ببخش اى جهان آفرين
    در اين گوشه نالان گنهكار پير
    نگون مانده از شرمسارى سرش
    وز آن نيمه عابد سرى پر غرور
    كه اين مدبر اندر پى ماچراست؟
    به گردن به آتش در افتاده اى
    چه خير آمد از نفس تر دامنش
    چه بودى كه زحمت ببردى ز پيش
    همى رنجم از طلعت ناخوشش
    به محشر كه حاضر شوند انجمن
    در اين بود و وحى از جليل الصفات
    كه گر عالم است اين و گر وى جهول
    تبه كرده ايام برگشته روز
    به بيچارگى هر كه آمد برم
    عفو كردم از وى عملهاى زشت
    وگر عار دارد عبادت پرست
    بگو ننگ از او در قيامت مدار
    كه آن را جگر خون شد از سوز و درد
    ندانست در بارگاه غنى
    كرا جامه پاك است و سيرت پليد
    بر اين آستان عجز و مسكينيت
    چو خود را ز نيكان شمردى بدى
    اگر مردى از مردى خود مگوى
    پياز آمد آن بى هنر جمله پوست
    از اين نوع طاعت نيايد بكار
    چه رند پريشان شوريده بخت
    به زهد و ورع كوش و صدق و صفا
    نخورد از عبادت بر آن بى خرد
    سخن ماند از علاقلان يادگار گنهكار انديشناك از خداى
    گنهكار انديشناك از خداى



  • كه در عهد عيسى عليه السلام
    به جهل و ضلالت سر آورده بود
    ز ناپاكى ابليس در وى خجل
    نياسوده تا بوده از وى دلى
    شكم فربه از لقمه هاى حرام
    به ناداشتى دوده اندوده اى
    نه گوشى چو مردم نصيحت شنو
    نمايان به هم چون مه نو ز دور
    جوى نيك نامى نيندوخته
    كه در نامه جاى نبشتن نماند
    بغفلت شب و روز مخمور و مست
    به مقصوره عابدى برگذشت
    به پايش در افتاد سر بر زمين
    چو پروانه حيران در ايشان ز نور
    چو درويش در دست سرمايه دار
    ز شبهاى در غفلت آورده روز
    كه عمرم به غفلت گذشت اى دريغ
    به دست از نكويى نياورده چيز
    كه مرگش به از زندگانى بسى
    كه پيرانه سر شرمسارى نبرد
    كه گر با من آيد فبس القرين
    كه فرياد حالم رس اى دستگير
    روان آب حسرت به شيب و برش
    ترش كرده با فاسق ابرو ز دور
    نگون بخت جاهل چه در خورد ماست؟
    به باد هوى عمر بر داده اى
    كه صحبت بود با مسيح و منش؟
    به دوزخ برفتى پس كار خويش
    مبادا كه در من فتد آتشش
    خدايا تو با او مكن حشر من
    درآمد به عيسى عليه الصلوة
    مرا دعوت هر دو آمد قبول
    بناليد بر من بزارى و سوز
    نيندازمش ز آستان كرم
    به انعام خويش آرمش در بهشت
    كه در خلد با وى بود هم نشست
    كه آن را به جنت برند اين به نار
    گر اين تكيه بر طاعت خويش كرد
    كه بيچارگى به ز كبر و منى
    در دوزخش را نبايد كليد
    به از طاعت و خويشتن بينيت
    نمي گنجد اندر خدايى خودى
    نه هر شهسوارى بدر برد گوى
    كه پنداشت چون پسته مغزى در اوست
    برو عذر تقصير طاعت بيار
    چه زاهد كه بر خود كند كار سخت
    وليكن ميفزاى بر مصطفى
    كه با حق نكو بود و با خلق بد
    ز سعدى همين يك سخن ياددار به از پارساى عبادت نماى
    به از پارساى عبادت نماى


/ 272