حكايت در معنى تواضع نيكمردان
شنيدم كه فرزانه اى حق پرست ازان تيره دل مرد صافى درون يكى گفتش آخر نه مردى تو نيز؟ شنيد اين سخن مرد پاكيزه خوى درد مست نادان گريبان مرد ز هشيار عاقل نزيبد كه دست
ز هشيار عاقل نزيبد كه دست
گريبان گرفتش يكى رند مست قفا خورد و سر بر نكرد از سكون تحمل دريغ است از اين بى تميز بدو گفت از اين نوع ديگر مگوى كه با شير جنگى سگالد نبرد زند در گريبان نادان مست
زند در گريبان نادان مست