بوستان سعدی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

بوستان سعدی - نسخه متنی

مصلح بن عبدلله سعدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

سر آغاز





  • خدا را ندانست و طاعت نكرد
    قناعت توانگر كند مرد را
    سكونى بدست آور اى بى بات
    مپرور تن ار مرد راى و هشى
    خردمند مردم هنر پرورند
    كى سيرت آدمى گوش كرد
    خور و خواب تنها طريق ددست
    خنك نيكبختى كه در گوشه اى
    بر آنان كه شد سر حق آشكار
    وليكن چو ظلمت نداند ز نور
    تو خود را ازان در چه انداختى
    بر اوج فلك چون پرد جره باز
    گرش دامن از چنگ شهوت رها
    به كم خوردن از عادت خويش خورد
    كجا سير وحشى رسد در ملك
    نخست آدمى سيرتى پيشه كن
    تو بر كره ى توسنى بر كمر
    كه گر پالهنگ از كفت در گسيخت
    به اندازه خور زاد اگر مردمى
    درون جاى قوت است و ذكر و نفس
    كجا ذكر گنجد در انبان آز؟
    ندارند تن پروران آگهى
    دو چشم و شكم پر نگردد به هيچ
    چو دوزخ كه سيرش كنند از وقيد
    همى ميردت عيسى از لاغرى
    به دين، اى فرومايه، دنيا مخر
    مگر مي نبينى كه دد را و دام
    پلنگى كه گردن كشد بر وحوش چو موش آن كه نان و پنيرش خورى
    چو موش آن كه نان و پنيرش خورى



  • كه بر بخت و روزى قناعت نكرد
    خبر كن حريص جهانگرد را
    كه بر سنگ گردان نرويد نبات
    كه او را چو مي پرورى مي كشى
    كه تن پروران از هنر لاغرند
    كه اول سگ نفس خاموش كرد
    بر اين بودن آيين نابخردست
    به دست آرد از معرفت توشه اى
    نكردند باطل بر او اختيار
    چه ديدار ديوش چه رخسار حور
    كه چه را ز ره باز نشناختى
    كه در شهپرش بسته اى سنگ آز؟
    كني، رفت تا سدرةالمنتهى
    توان خويشتن را ملك خوى كرد
    نشايد پريد از رى بر فلك
    پس آنگه ملك خويى انديشه كن
    نگر تا نپيچد ز حكم تو سر
    تن خويشتن كشت و خون تو ريخت
    چنين پر شكم، آدمى يا خمي؟
    تو پندارى از بهر نان است و بس
    به سختى نفس مي كند پا دراز
    كه پر معده باشد ز حكمت تهى
    تهى بهتر اين روده ى پيچ پيچ
    دگر بانگ دارد كه هل من مزيد؟
    تو در بند آنى كه خر پروى
    تو خر را به انجيل عيسى مخر
    نينداخت جز حرص خوردن به دام؟
    به دام افتد از بهر خوردن چو موش به دامش درافتى و تيرش خورى
    به دامش درافتى و تيرش خورى


/ 272