حكايت در عزت قناعت
يكى نيشكر داشت در طيفرى به صاحبدلى گفت در كنج ده بگفت آن خردمند زيبا سرشت تو را صبر بر من نباشد مگر حلاوت ندارد شكر در نيش
حلاوت ندارد شكر در نيش
چپ و راست گرديده بر مشترى كه بستان و چون دست يابى بده جوابى كه بر ديده بايد نبشت وليكن مرا باشد از نيشكر چو باشد تقاضاى تلخ از پيش
چو باشد تقاضاى تلخ از پيش